معرفی کتاب

بهترین کتاب های دنیا

در این مقاله از مدیر فروش ما فهرستی از بهترین کتاب های دنیا را به شما معرفی می کنیم. لیست کتاب ها از منابع مختلف و متنوع تهیه شده است. همچنین ما در لیستی پرفروش ترین کتاب های دنیا را گردآوری کردیم.


در جستجوی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست (1913)

In Search of Lost Time by Marcel Proust

در جستجوی زمان از دست رفته

کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (In Search of Lost Time) نوشته مارسل پروست (Marcel Proust)، بلندترین رمان جهان است که در ایران با ترجمه مهدی سحابی منتشر شده است. کتاب اول این مجموعه برای اولین بار در سال ۱۳۶۹ به بازار آمد. کتاب‌های دیگر نیز به تدریج ترجمه و چاپ شد و با انتشار کتاب آخر، این مجموعه سرانجام در سال ۱۳۷۸ کامل شد.

مارسل پروست خالق حماسه مدرن است و رمان در جستجوی زمان از دست ‌رفته، سیر و سلوک انسان مدرن. این سیر و سلوک در دنیایی به وقوع می‌پیوندد که هنجارهای متافیزیکی آن به‌کلی بر هم ریخته، ازل و ابد جابه‌جاشده و انسان سرگشته در آن، حقیقت مطلق را می‌جوید. مسیر کاوش انسان پروستی اما جاده‌ی عرفان سنتی نیست، در اینجا هنر جانشین عرفان می‌شود

این رمان، با خاطرات خوش کودکی راوی میان سال خود آغاز می شود. مارسل، راوی و شخصیت اصلی رمان در جست و جوی زمان از دست رفته، همزمان با توصیف داستان زندگی خود، شخصیت هایی به یاد ماندنی را نیز به مخاطب معرفی می کند: شارلز سوان، که رابطه ای محکم با فاحشه ای به اسم اودت برقرار می کند؛ دختر این دو نفر به اسم گیلبرت سوان، که معشوقه ی مارسل است؛ خانواده ی اشرافی گرمانتس که شامل مردی فاسد به اسم بارون دو شارلس، پسرعمویش رابرت و البته آلبرتین می شود؛ کسی که مارسل به او دلبستگی شدیدی پیدا می کند. زندگی مارسل، آینه ی جهان نمایی از انسان های سالم و فاسد است.
او در طول اتفاقات این رمان، طیف وسیعی از نادانی ها و بیچارگی های بشر را به چشم خود می بیند. او در پست ترین حالت روحی خود، زمان را از دست رفته می یابد و احساس می کند که زیبایی و معنی، از هر آنچه که تا به حال به دست آورده، بسیار محو و دور شده است. او همچنین از فکر نگارش کتابی که همیشه امیدوار به نوشتنش بوده، بیرون می آید. اما در یک مهمانی پس از جنگ، راوی به واسطه ی حوادثی در حافظه ی ناخودآگاهش، درمی یابد که همه ی زیبایی هایی که در طول عمرش تجربه کرده است، به شکلی جاودانه و ابدی، زنده و حاضر هستند.
زمان دوباره مفهوم پیدا می-کند و مارسل برای نوشتن رمانش، با زمان مرگ خود به مسابقه برمی خیزد؛ رمانی که نتیجه اش کتابی است که مخاطب این اثر در دست خود دارد. مارسل در جستجویی برای زمان از دست رفته، چیزی اختراع نمی کند بلکه همه چیز را تغییر می دهد؛ او با انتخاب، ترکیب و تبدیل حقایق، پیوستگی نهانی و اهمیت جهانی آن ها را آشکار می سازد.

دن کیشوت اثر سروانتس (1605)

Don Quixote by Miguel de Cervantes

دن کیشوت اثر سروانتس

کتاب دن کیشوت (Don Quixote) یکی از زیباترین، عالی‌ترین و بزرگ‌ترین داستان‌های جهان است و به اعتقاد بسیاری بهترین رمان اسپانیایی نیز می‌باشد. خواندن این اثر از سروانتس (Miguel de Cervantes) ، با ترجمه درخشان و حیرت‌انگیز محمد قاضی برای همیشه در ذهن شما ماندگار خواهد شد. محمد قاضی این رمان را از فرانسوی به فارسی ترجمه کرده است.

رمان دون کیشوت با ارائه ی ساختاری جدید و نثری جذاب و سرزنده به شکلی گسترده به عنوان اولین رمان مدرن جهان شناخته می شود. دون کیشوت آن قدر جذب داستان های عاشقانه ی شوالیه ها شده که تصمیم می گیرد خودش هم به یک جور شوالیه تبدیل شود. او به همراه خدمتکار وفادارش، سانچو پانزا، پا به انواع و اقسام ماجراجویی های جذاب می گذارد. این دو شخصیت تکرارنشدنی با یکدیگر به دور دنیا می چرخند و یکی از جاودانه ترین داستان های تاریخ را رقم می زنند. رمان دون کیشوت برای بیش از چهارصد سال است که تخیل مخاطبین را مسحور جذابیت خود ساخته و تأثیر شگرفی بر نسل های مختلف نویسندگان، از جمله دیکنز، ملویل، فاکنر و بسیاری دیگر داشته است.

دن کیشوت در اصل رمانی به زبان اسپانیایی است که ترجمه انگلیسی آن نیز در دسترس قرار دارد. این رمان زندگی فردی را به نمایش می گذارد که دچار توهم است و وقت خود را با خواندن آثار ممنوعه می گذراند. سروانتس بخش بیشتر آن را در زندان نوشته است. دن کیشوت پهلوانی خیالی و بی‌دست‌وپاست که گمان می‌کند شکست‌ناپذیر است. او به سفرهایی طولانی می‌رود و در میانه همین سفرهاست که اعمالی عجیب و غریب انجام می‌دهد. وی که هدفی جز نجات مردم از ظلم و استبداد حاکمان ظالم ندارد نگاهی تخیلی به اطرافش دارد و همه چیز را در قالب ابزار جنگی می بیند.

> لینک کتاب دن کیشوت در سایت آمازون

> لینک کتاب دن کیشوت در سایت گودریدز

رمان عجیبی است دن کیشوت. بسیاری آن را بهترین رمان اسپانیایی میدانند. و محمد قاضی نیز چونان زیبا ترجمه اش کرده است که بسیاری (از جمله نجف دریابندری) معتقدند خواندن ترجمه محمد قاضی روش خوبی برای آموختن ظرفیتهای زبان فارسی است.

سانتایانا نیز در اشاره ای زیبا میگوید اکثر انسانها جزو یکی از دو دسته زیر هستند:
یا همچون سانچوپانزاها به حقیقت می اندیشند و آرمانی ندارند، یا همچون دن کیشوتها، آرمانی دارند اما دیوانه اند!

دن کیشوت قهرمان خودخوانده ای است که ناگهان احساسی وی را فرا گرفته که باید به اصلاح جهان بپردازد. او در جهان جدید، سعی میکند با روشهای قدیمی (با پهلوانی و پهلوان بازی و …) زندگی کند و جهان را به جایی بهتر برای زندگی تبدیل کند!

داستان نشان میدهد که بازگشت به گذشته چقدر غیر ممکن است و به نوعی به استهزاء کسانی میپردازد که چنین آرزویی دارند.

دن کیشوت نماد یک دیوانه عملگراست که در حد شعور محدود خود در پی حقیقت میگردد. اما در جهانی که دیگر مانند سابق نمی اندیشد و نمی بیند، به مضحکه خاص و عام بدل میشود.

دن کیشوت را هنوز میتوان تحمل کرد. چه او احمقی حقیقت جوست. اما سخت تر از دن کیشوت، تحمل سانچو پانزا ندیم اوست که همواره او را همراهی و حمایت میکند.

انسان از سانچوپانزا ها بیشتر دلگیر میشود، چون اگر اینان نبودند، دن کیشوت ها اینگونه در توهم فرو نمی رفتند!

– محمدرضا شعبانعلی

قسمتی از متن کتاب دن کیشوت

پس از پایان این مکالمه بحث دیگری شروع شد و سوار که ویوالدو نام داشت از دن کیشوت پرسید که سبب مسافرت وی با لباس زرم، آن هم در دوره صلح کامل و در ولایتی چنین امن و امان چیست؟ دن کیشوت در جواب چنین گفت: حرفه‌ای که من پیشه کرده‌ام و عهد و میثاقی که من بسته‌ام به هیچ وجه اجازه نمی‌دهد که من به وضعی جز این به سفر بروم. فراغت و راحت و ناز و نعمت و تفرج و تفریح برای مردم زن صفت درباری مقرر شده‌اند، لیکن خستگی‌ها و شب‌زنده‌داریها و سلاح‌های زرم جز برای مردانی که جهان ایشان را به نام پهلوان سرگردان می‌شناسد، و این بنده ناقابل با آن‌که احقر ایشانم افتخار دارم که یکی از ایشانم، به وجود نیامنده‌اند.

خرید کتاب دن کیشوت اثر سروانتس


اولیس اثر جیمز جویس (1922)

Ulysses by James Joyce

اولیس اثر جیمز جویس

اولیس رمانی است اثر جیمز جویس (James Joyce) ، نویسنده مشهور ایرلندی که در سال ۱۹۲۲در پاریس منتشر شد، این کتاب نخست به صورت پاورقی در مجله آمریکایی The Little Review از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ به چاپ رسید. در دوم فوریه سال ۱۹۲۲ این رمان به صورت کامل در پاریس و به وسیله ناشری به نام “سیلویا بیچ” به چاپ رسید. اولیس (Ulysses) یکی از آثار بسیار مهم ادبیات مدرن است.

این کتاب که سومین اثر جیمز جویس است . جویس در ابتدا این کتاب را به صورت داستانی کوتاه منتشر کرد که بخشی از مجموعهٔ دوبلینی‌ها بود و آن را یک روز از عمر آقای بلوم در وین نام نهاده بود. ولی مدتی بعد با آمیختن یکی از شخصیت‌های کتاب سیمای مرد هنرمند در جوانی به نام استفان ددالوس با آقای بلوم کتاب اولیس را نوشت. داستان اولیس ریشه در اساطیر یونانی و بخصوص اودیسهٔ هومر دارد.

اولیس شرحی است بر گذر کاراکتر اصلی آن –لئوپولد بلوم– در شهر دوبلین ، گذری که در یک روز عادی در تاریخ ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ انجام شد. عنوان این رمان اشاره‌ای است به “اودیسه” هومر ، در واقع “اولیس” عنوان لاتین‌شده “اودیسه” است. شباهت‌ها و اشارات تلویحی و همچنین آشکار زیادی بین این دو اثر وجود دارد. برای مثال می‌توان شباهت‌هایی بین لئوپلد بلوم و دیسه ، مولی بلوم و پنلوپه ، استفان ددلاس و تلماک پیدا کرد.

اولیس رمان بزرگی است ، ۱۵۰ هزار کلمه دارد و تعداد لغاتی که در آن استفاده شده است به ۳۰ هزار کلمه می‌رسد ، در چاپ‌های مختلف بین ۶۴۴ تا ۱۰۰۰ صفحه دارد ، و به ۱۸ فصل یا اپیزود تقسیم می‌شود. این کتاب منشأ مناقشه‌ها و موشکافی‌های بسیاری واقع شده است ، ارزیابی‌های این کتاب بین یک نوشته هرزه‌نگارانه تا یک اثر بزرگ ادبی متغیر است. به خاطر تکنیک مدرن “سیلان ذهنی” که در اولیس به کار رفته و نوع نوشتارش که مملو از ایهام  ، طنز و کنایه است و همچنین شخصیت‌پردازی غنی آن ، امروزه این کتاب شاهکاری در زمینه نویسندگی مدرن تلقی می‌شود.

در سال ۱۹۹۹ اولیس در لیست ۱۰۰ رمان برتر انگلیسی قرن بیستم قرار گرفت.

نسخهٔ دست‌نویس «اولیس» از جهت سرگشتگی‌ها و تسلسل داستان با «ادیسه» به رقابت می‌پرداخت. در فوریهٔ سال ۱۹۱۸، پاوند بخش اول آن‌را برای «مارگارت آندرسون» و ‏‏«جین هیپ» به نیویورک فرستاد؛ آن‌ها این بخش را در شمارهٔ ماه مارس «لیت ریو یو»  چاپ کردند و به رغم اعلام خطر پاوند که ممکن است با سانسور امریکا درگیر شوند، ‏بخش‌های دیگر آن‌را نیز به چاپ رساندند. در سال ۱۹۲۰ برگ احضاریه‌ای برای «کتاب فروشی واشینگتن اسکوئر» -به دلیل ‏فروش آن مجله- فرستاده شد. ادارهٔ پست ایالات متحده تا آن‌جا که توانست، نسخه‌های آن ‏مجله را -که «اولیس» در آن چاپ شده بود- توقیف و ضبط کرد. سانسورچیان -به ویژه- از ‏بخش سیزدهم «ناسیکا» به خشم آمده بودند. این مسئله با حضور سه قاضی در دادگاه «محاکمات ویژه» نیویورک، مورد رسیدگی قرار گرفت.  دادگاه رای بر محکومیت متهمان داد و دو سردبیر «لیتل ریویو»، ‏هریک به پرداخت پنجاه دلار جریمه محکوم شدند.‏

اولیس اثر جیمز جویس

این وضع «هوبش» و دیگر ناشران را از چاپ «اولیس» به شکل کتاب منصرف کرد. «سیلو ‏یا بیچ» -صاحب «کتاب فروشی شکسپیر و شرکا» در پاریس، شمارهٔ ۱۲ خیابان ادئون- ‏راه حلی برای آن پیدا کرد. او نه سرمایه داشت ونه تجربه‌‌ای در کار نشر کتاب. اما برای ‏پیش فروش کتاب به بهای ۱۵۰ فرانک، آگهی داد و از «شاو»، «ییتس»، «پاوند»، ‏‏«همینگوی»، «ژید» و… سفارشاتی دریافت کرد و در ماه فوریهٔ ۱۹۲۲، چاپ «اولیس» را ‏در هزار نسخه آغاز کرد. «هریت ویور» -در ماه اکتبر- با استفاده از گراورهای خانم بیچ، دو ‏هزار نسخه از کتاب را برای انتشاراتی «اگوئیست» در لندن به چاپ رسانید؛ پانصد نسخه ‏از این چاپ به نیویورک فرستاده شد که ادارهٔ پست ایالات متحده آن‌ها را توقیف و ضبط ‏کرد. در سال ۱۹۲۳، هرگونه پخش و توزیع این کتاب در بریتانیای کبیر ممنوع اعلام شد. ‏حکم توقیق این کتاب در امریکا، در ششم دسامبر۱۹۳۳، در دادگاه بخش ایالات متحده، ‏توسط «جان مونرو وولسی» لغو شد.

«اولیس» چنان ترکیب پرپیچ و خمی از محتواها ‏وشکل‌های گوناگون دارد که جویس می‌بایستی دریافتن عنوانی برای آن به شدت دچار ‏سردرگمی شده باشد. جویس عنوان کتاب را با توجه به شباهت روی‌دادهای یک روز ‏‏(۱۶ژوئن۱۹۰۴) از زندگی «لئو پولد بلوم» در شهر دوبلین با سرگشتگی‌های «ادیسه»ی ‏هومر، پیدا کرد: ترک کردن همسرش، پنه لوپ (مولی بلوم) و پسرش، تله ماکوس ‏‏(استفن دادالوس، پسر تحت سرپرستی معنوی بلوم)، جریان برخوردش با تروایی‌ها (ضد ‏یهودهای دوبلین)، چشم چرانی‌اش در پی الههٔ کالیپسو (چشم‌های ناآرام بلوم در پی ‏دختران دوبلین)، وقت گذرانی‌اش با لوتوس ایتر (تمایل بلوم به لذت‌های جسمی زندگی و عدم تمایلش به کار مداوم)، جدالش با ائولی (رب النوع باد) و غار بادها (دفتر روزنامه‌ای ‏در دوبلین)، شیفتگی‌اش نسبت به ناسیکا (گرتی مک دوول)… و بازگشت به سوی ‏همسرش پس از درگیری‌هایی دشوار و از پا درآورنده در مبارزه و عشق. جویس در پیدا ‏کردن شباهت‌های دیگری بین حماسهٔ خود و حماسهٔ هومر، لذت کودکانه‌ای می‌برد؛ ‏البته لزومی ندارد این شباهت‌ها را خیلی جدی بگیریم. ‏

شخصیت‌های کتاب اولیس ترکیبی پیچیده و به ظاهر تخیلی‌اند، اما «نشانه‌ها»یی که به دست می‌دهند، همانندی بسیاری از آنان را با دوبلینی‌های زمان جویس مشخص ‏می‌کند. برخی ازایشان -مانند «کوسگریو» و گوگارتی- با اسامی مستعار، چنان مشخص ‏و روشن توصیف شده‌اند که گویی از نام و آوازهٔ جدید خود به شدت به خشم آمده‌اند.

فیلم‌هایی که بر اساس اولیس ساخته شده

فکر می‌کنم تا به حال دو فیلم بر اساس رمان اولیس ساحته شده باشد : یکی «اولیس» به کارگردانی«جوزف استریک» که در سال ۱۹۶۷ ساخته شده است و دیگری «بلوم» به کارگردانی «شان والش» ، محصول کشور ایرلند که در سال ۲۰۰۴ اکران شده است.

خرید کتاب اولیس اثر جیمز جویس


گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتزجرالد (1925)

The Great Gatsby by F. Scott Fitzgerald

گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتزجرالد

کتاب گتسبی بزرگ (The Great Gatsby) اثر اسکات فیتز جرالد (F. Scott Fitzgerald)، رمانی فاخر از ادبیات کلاسیک امریکاست. تجدید چاپ‌های ‌مکرر این کتاب در سراسر دنیا ‌و قرار گرفتن آن در لیست صد کتاب برتر جهان گواه این ادعاست. این اثر، خاطره‌ایست ‌جاویدان؛ از هوس، هرزگی، تباهی و بی‌قیدی که همه و همه در ثروت نهفته است.

کتاب گتسبی بزرگ با عنوان اصلی The Great Gatsby یکی از ماندگارترین و پروفروش‌ترین کتاب‌های ادبیات آمریکا است. کتابی که تاکنون بیشتر از ۲۵ میلیون نسخه از آن به فروش رفته است.

گتسبی قهرمان کتاب، مردیست خود‌ساخته و بزرگ که چون هر انسان دیگری مجموعه‌ای ‌از خوبی‌ها ‌و بدی‌هاست، اما خوبی‌های ‌او بر بدی‌هایش ‌رجحان دارد و بزرگترین اشتباه او لجاجت و پافشاری بر روی یک آرزوی محال از دست رفته است. گاه باید با دنیا و ناملایمات و نا‌خراشیدگی‌های ‌آن سازگار شد و دنیا را دور زد! کاری که گتسبی نکرد و خواست از نزدیکترین راه به مقصدش برسد و حریف دنیا نشد و زمین خورد.

داستان این رمان از زبان کاراوی روایت می‌شود. فردی که همسایه گتسبی بزرگ است. اما داستان کتاب با دیدار کاراوی با عموزاده خود، دِیزی و شوهرش آغاز می‌شود. تام که اشراف‌زاده‌ای ثروتمند است زندگی تجملاتی و خوشی را در کنار همسرش تجربه می‌کند. در مقابل گتسبی یک جوان بسیار موفق و پولدار است و کسی از گذشته او چیزی نمی‌داند. این مرد جوان همواره مشغول خوشگذرانی و برگزاری مهمانی‌های بزرگ و باشکوه است. مهمانی‌هایی که هر کسی می‌تواند در آن‌ها شرکت کند و شاد باشد.

> لینک کتاب گتسبی بزرگ در سایت آماوزن

اف. اسکات. فیتس جرالد (Fitzgerald Francis Scott) در سال ‌1896 متولد شد. در پرینستون تحصیل کرد و در سال 1917 به ارتش پیوست. زمانی که در آلاباما مستقر بود با زلدا سایر آشنا شد و کمی بعد در نیویورک با او ازدواج کرد. زوج جوان، زیبا و مشهوری بودند و به سرعت در آن منطقه‌ای ‌که فیتس جرالد ” قصه‌های ‌عصر جاز” را نوشت، معروف شدند. اولین رمان او “این سوی بهشت” در سال 1920 چاپ شد. نقد‌های ‌توفنده‌ای ‌به آن شد و موفقیت اقتصادی برای او به ارمغان آورد. او “زیبا رویان و لعنت شدگان”، “گتسبی بزرگ” و “شب دلاویز است” را به همراه چندین جلد داستان کوتاه منتشر کرد، همچنین منتخبی از دست نوشته‌های ‌اتو بیوگرافانه به نام “چنین ادعا شده” را نیز به چاپ رساند. فیتس جرالد قبل از مرگش که در سن 44 سالگی در سال 1940 اتفاق افتاد، داشت روی “آخرین قانون” کار می‌کرد.

در بخشی از کتاب گتسبی بزرگ می‌خوانیم:

همیشه آن محل به طرزی مبهم آدم را مضطرب می‌کرد، حتی زیر نور خیره‌ی ‌کننده بعدازظهر. وقتی برگشتم به پشت سرم نگاهی انداختم دیدم که چشم‌های غول‌پیکر دکتر تی. جی. اکلبرگ همچنان از فراز کپه‌های خاکستر همه چیز را زیر نظر داشت، اما یک لحظه بعد متوجه شدم که چشم‌های دیگری هم کمتر از دوازده قدم آن طرف‌تر دارد ما را ورانداز می‌کند. پرده‌ی ‌یکی از پنجره‌های بالای گاراژ کنار رفته بود و چشم‌های مرتل ویلسون روی ماشین متمرکز شده بود.

جملاتی از متن کتاب گتسبی بزرگ

 پدرم همیشه می‌گفت: «هر وقت خواستی عیب کسی را بگیری، حواست باشد که شاید فرصت‌های تو را در زندگی نداشته است.»

هرکسی حداقل یکی از فضیلت‌های مهم را برای خودش قائل است، و فضیلت من این است: من یکی از معدود آدم‌های باصداقتی‌ام که در عمرم شناخته‌ام.

باید یاد بگیریم دوستی‌مونو با آدم‌ها تا موقعی که زنده‌ن نشون بدیم، نه بعد از مردن‌شون. بعد از مردن‌شون، روال من اینه که بذارم‌شون به حال خودشون.

مقدمه ی مترجم کتاب گتسبی بزرگ

مقدمه ی مترجم کتاب گتسبی بزرگ

اف. اسکات. فیتس جرالد در سال ۱۸۹۶ متولد شد. در پرینستون تحصیل کرد و در سال ۱۹۱۷ به ارتش پیوست. زمانی که در آلاباما مستقر بود با زلدا سایر آشنا شد و کمی بعد در نیویورک با او ازدواج کرد. زوج جوان، زیبا و مشهوری بودند و به سرعت در آن منطقه ای که فیتس جرالد ” قصه های عصر جاز” را نوشت، معروف شدند. اولین رمان او ” این سوی بهشت” در سال ۱۹۲۰چاپ شد. نقد های توفنده ای به آن شد و موفقیت اقتصادی برای او به ارمغان آورد. او ” زیبا رویان و لعنت شدگان”، ” گتسبی بزرگ” و ” شب دلاویز است” را به همراه چندین جلد داستان کوتاه منتشر کرد، همچنین منتخبی از دست نوشته های اتو بیوگرافانه به نام ” چنین ادعا شده” را نیز به چاپ رساند. فیتس جرالد قبل از مرگش که در سن ۴۴سالگی در سال ۱۹۴۰اتفاق افتاد، داشت روی “آخرین قانون” کار می کرد.

ریموند چاندلر درباره ی فیتس جرالد چنین گفته: ” او یکی از نایاب­ترین ظرفیت های موجود در کل ادبیات بود. فریبندگی متنش فقط یک اتفاق در زیبا نویسی و یا ساده نویسی نبود، بلکه نوعی تخیل ملایم، کنترل شده و بی نظیر بود، چیزی شبیه آنچه که شما از یک قطعه موسیقی خوب دریافت می کنید.”

رمان گتسبی بزرگ اثری فاخر از ادبیات کلاسیک امریکاست. تجدید چاپ های مکرر این کتاب در سراسر دنیا و قرار گرفتن آن در لیست صد کتاب برتر جهان گواه این ادعاست. به نقل از تایمز؛ ” این اثر یکی از شاخص ترین اثرات ادبیات امریکاست، خاطره ای جاویدان از هوس، هرزگی و تباهی و بی قیدی که همه و همه در ثروت نهفته است.”

ریچارد یاتس می گوید: “این اثر روشنایی خیره کننده ی جهان است…نه تنها اعجازیست در شکوفایی استعداد بلکه خودش به خودی خود فتحیست در شیوه و اسلوب.”

گتسبی قهرمان کتاب، مردیست خود ساخته و بزرگ که چون هر انسان دیگری مجموعه ای از خوبی ها و بدی هاست، اما خوبی های او بر بدی هایش رجحان دارد و بزرگترین اشتباه او لجاجت و پافشاری بر روی یک آرزوی محال از دست رفته است. گاه باید با دنیا و ناملایمات و نا خراشیدگی های آن سازگار شد و دنیا را دور زد! کاری که گتسبی نکرد و خواست از نزدیکترین راه به مقصدش برسد و حریف دنیا نشد و زمین خورد.

گتسبی مرد خود ساخته ای بود که در زمان خودش به خاطر مهمانی های پر زرق و برقش شهرتی به هم زده بود، علی رغم اینکه غرق نور و زیبایی تنگه ی زیبای لانگ آیلند بود، خودش تنها و تنها دلبسته ی دی زی بیوکنن بود. فیتس جرالد در کلامی متموج و درخشان نشان می دهد که گتسبی آن قدر رویایش را دنبال می کند تا به آن پایان غم انگیز می رسد.

این رمان چون هر رمان دیگری داستان زندگیست، همان زندگی مرسوم و جاری انسانی اما به نظر می رسد درس های انسانی عمیقی می آموزد که ربطی به زمان و مکان ندارد و هر کسی در هر شرایطی می تواند از آن بیاموزد و درس بگیرد و اصلا راز جاودانگی و شهرت این اثر چیزی جز این آموزندگی نیست. البته از این نیز نگذریم که اثر، اثری خلاقانه، شیرین و خواندنیست. وقتی ترجمه ی این کتاب به من پیشنهاد شد، به علت وجود ترجمه ی دقیق و محکمی از استاد کریم امامی، دچار تردید شدم و با کمی تامل تنها انگیزه ام از قبول ترجمه، ارا ئهی ترجمه ای بروزتر و امروزی تر از این کتاب بود. استاد امامی با امانت داری صد در صد و با وسواس و دقت وافر ترجمه کردند و من نیز دیدگاهی این چنینی نسبت به مقوله ی ترجمه داشته و دارم و این ترجمه نیز چیزی جدای از این ادعا نیست، هرچند به اعتقاد من ترجمه و روانی متن و مفهوم را نباید فدای انتقال کلمه به کلمه ی متن کرد.

و اما خوانندگان ریزبین و نکته سنج!

بسیاری از معادل های فارسی که با خواندن یک عبارت به سرعت به ذهن خطور می کند، معمولا بهترین معادل هم هست.در مقابله ای که با اثر استاد امامی انجام دادم، شباهت های فراوانی در معادل یابی با ایشان دیدم، مثلا من عبارت حالا گریه نکن کی گریه بکن را معادل فارسی این عبارت گرفتم:

She began to cry- she cried and cried

و نظر استاد هم همین بود.

نکته ی دیگر اینکه در ترجمه ی برخی عبارات کاملا به استاد امامی تاسی یافته ام، مثل استفاده از ترجمه ی واگن دربست قطار برای عبارت:

privite car

که در نظر اول ماشین خصوصی ترجمه می شود.

البته موارد بسیاری هم پیش آمد که ترجمه هایمان فرق فاحش داشت، از آن جمله است ترجمه ی متن زیر:

He seemed to fill those glistening boots until he strained the top lacing

ترجمه ی استاد:

چنان چکمه های براقش را پر کرده بود که بندهای گره خورده ی آن انگار زیر فشار فریاد می کشیدند.

ترجمه ی من:

پاهایش کاملا چکمه های براقش را پر کرده بود تا جایی که او به زور بند آن ها را بسته بود.

در آخر از همسر عزیزم و صبوری هایش تشکر می کنم و اعتراف می کنم دست هایم خالیست و هیچ ادعایی ندارم و در وادی عمیق ترجمه دست و پایی زدم و بس…! امید که قبول افتد.

بار دیگر به زلدا

« سپس کلاه زرین را بر سر بنه! اگر که این کلاه او را بر می انگیزاند؛ اگر که تو را توان اوج گرفتن هست، به خاطر او نیز اوج بگیر. آن قدر بی انتها که فریاد بزند: ” آی عاشق زرین کلاه! آی عاشق اوج گرفته! من تو را باید! »

تامس پارک دنویلیه

فیلم سینمایی

برداشتهای سینمایی چندی از این رمان، از جمله در سال‌های ۱۹۲۶، ۱۹۴۹ و ۱۹۷۴ انجام شده‌است. بازیگران مشهوری همچون رابرت ردفورد در برداشت ۱۹۷۴، به کارگردانی جک کلیتون و بر اساس فیلم نامه‌ای از فرانسیس فورد کاپولا بازی کرده‌اند. فیلم جدیدی از این رمان، با عنوان گتسبی بزرگ (فیلم ۲۰۱۳) و با بازی لئوناردو دی کاپریو ساخته شده‌است.

> لینک فیلم کتاب گتسبی بزرگ در سایت IMDB

خرید کتاب گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتزجرالد


موبی‌ دیک اثر هرمان ملویل (1851)

Moby Dick by Herman Melville

موبی‌دیک اثر هرمان ملویل

کتاب موبی دیک (Moby Dick)، اثر هرمان ملویل (Herman Melville) را معمولا قصه ای می دانند که به اتفاقات مابین یک صیاد نهنگ (وال) و بزرگترین، خونخوارترین و درنده خوترین نهنگ اقیانوس می پردازد، هرچند که این فقط ظاهر قصه است.

این کتاب در سال 1851 منتشر شد. در آن زمان، خوانندگان و منتقدان در جزئیات و حجم آن گیج شدند و زیر رگبار ابهامات و کنایات آن بی دفاع ماندند. نتیجه این شد که آن را به عنوان یک اثر حماسی دیدند و کتاب نتوانست نظر منتقدان روزگار خود را جلب کند. ملویل آن قدر زنده نماند که درخشش نام خود را در ادبیات دنیا ببیند. کتاب حاضر متن کوتاه شده ای از این شاهکار ادبیات جهان است.

رمان موبی دیک از زبان اشمایل خدمه جوان کشتی پکود روایت می شود. ملویل نبرد میان نهنگ و کاپیتان اهب را به صحنه ای از سوالات فلسفی بدل می کند. او این جدل فلسفی را در بستری از انسان های تحصیل نکرده، عامی و دنیای وحشی پیاده سازی می کند. کاپیتان اهب نمادی از اسطوره های باستان و نمونه ای کامل از قهرمان مدرن است. او رگه هایی از فاوست گوته و ادیپ شهریار را دارد که به طور جنون آمیز خود را به مسلخ مرگ می کشانند. اهب در سایه غرور و خودبزرگ پنداری خودش را خدا می پندارد و موبی دیک را تجسم شیطان در جهان مادی می داند. کاپیتان کشتی پکود که خود را مسئول نابود کردن این نیروی شیطانی می داند، به تعقیب نهنگ سفید می پردازد و همین تعقیب و گریز مجال پروراندن بحث های فلسفی ملویل در خلال داستان می شود.

.

موبی دیک تا دهه 1920 ناشناخته ماند. زمانی که به ارزش ادبی این کار پی برده شد، منتقدین آن را از طرفی به شاهکاری بی بدیل در قله ادبیات کلاسیک امریکا و از سوی دیگر آن را اثری جلوتر از زمان خود خواندند که تغییرات و دغدغه های عصر مدرنیته را پیش بینی کرده است. شاید در وصف موبی دیک همین بس که آن را هم تراز اولیس جیمز جویس می دانند.

می‌توان «موبی دیک» را یکی از محبوب‌ترین رمان‌های ادبیات انگلیسی به‌ویژه در ایالات متحده دانست. هرچند که هرمان ملویل در زمان انتشار این کتاب با بی‌مهری مخاطبین مواجه شد و بازخورد مناسبی دریافت نکرد، اما پس از تمجید ویلیام فاکنر از کتاب، تاحدودی موردتوجه مخاطبین قرار گرفت.

لینک کتاب موبی دیک در سایت آمازون

لینک کتاب موبی دیک در سایت IMDB

درباره هرمان ملویل

درباره هرمان ملویل

احتمالاً موبی دیک برجسته‌ترین اثر هرمان ملویل بود، اما در واقع پایان کار ادبی او نیز محسوب می‌شد. منتقدان معاصرش از آن متنفر بودند. نظر قاطع یک منتقد روزنامه این بود که: «این کتاب نه تنها به عنوان یک اثر ادبی، بلکه به عنوان دسته‌ای کاغذ چاپی هم ارزش پول دادن ندارد.» به نظر دیگران، این داستان بسیار طولانی، مغشوش، نامفهوم و ملال‌آور بود. ملویل به نقد اهمیتی نمی‌داد، اما حتما چنین اظهار نظرهایی این نویسندهٔ جوان را آزرده می‌کرد. او که از دل و جان در این رمان مایه گذاشته بود، آن‌قدر زنده ماند تا انتشار کتابش را که نخبگان ادبی بین‌المللی کاملاً آن را به فراموشی سپرده بودند، به چشم ببیند.

ملویل در آگوست سال ۱۸۱۹، در نیویورک سیتی  به دنیا آمد. فقط دوازده سال داشت که پدرش ورشکسته شد و مرد. بعد از چند سال سرمایهٔ خانوادگی تمام شد و او به عنوان خدمتکار کشتی به دریا رفت. حتی در جوانی، ذهن باز و دید یک نویسنده را برای دریافت پیچیدگی‌های جهان پیرامونش داشت. هنگامی‌که همکارانش برای خوشگذرانی به اطراف بندرِ انگلیسی لیورپول می‌رفتند، ملویل در محله‌های فقیرنشین پرسه می‌زد و سعی می‌کرد از بی‌عدالتی‌ها و مشکلات عصر صنعتی سر در بیاورد. در بیست و یک سالگی در کشتی صید نهنگ آکاشنت استخدام شد و دور دنیا را گشت. ناخدای کشتی رفتار وحشیانه‌ای با افرادش داشت، او مثل حاکم ستمگری آن‌ها را تنبیه می‌کرد و گرسنه نگه می‌داشت. به همین دلیل ملویل در جزیرهٔ مارکوساس  اقیانوس آرام از کشتی فرار کرد و چهار هفته را با بومیان قبیلهٔ تایپی  گذراند. وقتی بالاخره به خانهٔ پدری‌اش در ماساچوست برگشت، داستان‌ها و حکایت‌های زیادی از ماجراجویی‌هایش داشت. دوستی به او پیشنهاد کرد که بدون معطلی ماجراهایش را بنویسد و چاپ کند.

در نتیجه اولین کتابش به نام تایپی در سال ۱۸۴۶ چاپ شد. این کتاب دربارهٔ تجربه‌های ملویل در میان آدمخواران بود. توصیف‌های او از مناظر استوایی و جزیره‌نشینان عجیب، تأثیر خوبی بر خوانندگان اشراف‌منش نیوانگلند گذاشت. ملویل بلافاصله دست به کار شد و خاطرات دریای جنوبش  را به نام اُمو  کامل کرد. منتقدان به خاطر ارزش‌های سرگرم‌کنندهٔ کتاب‌ها، آن‌ها را چون ماجراهای شیطنت‌آمیزی تحسین کردند. ولی اگر شما آن‌ها را به دقت بخوانید، متوجه می‌شوید که ملویل تفاوت‌های فرهنگی و تأثیر ویرانگر جهانگردان غربی بر سنت‌های محلی را مد نظر قرار داده است.

ملویل بعد از تجربهٔ این موفقیت ادبی، ازدواج کرد و مشغول نوشتن شد. او بین سال‌های ۱۸۴۹ و ۱۸۵۰ سه رمان منتشر کرد: ماردی ، ردبرن  و وایت‌جکت. همهٔ این کتاب‌ها به مردان و زنانی ربط داشت که سعی می‌کردند دشواری‌های جهان و تأثیرات غیرانسانی پول و آن‌چه پیشرفت نامیده می‌شد را بفهمند. در سال ۱۸۵۰ ملویل در اوج توانایی‌هایش بود و بیش‌تر از همیشه تشنهٔ علم و دانش. او بیش از حد مطالعه می‌کرد، دکترها هشدار داده بودند که اگر مطالعه‌اش را کم نکند، ممکن است بینایی‌اش را از دست بدهد.

در این موقع ملویل با نویسنده‌ای به نام ناتانیل هاوثورن (کسی که موبی دیک به او پیشکش شده است) ملاقات کرد. این دو مرد ساعت‌ها با هم دربارهٔ فلسفه و سیاست بحث می‌کردند. در آن زمان ایالات متحده به مرحله‌ای بحرانی نزدیک می‌شد و فشار برای پایان برده‌داری افزایش می‌یافت. در یک دهه، کشور بین دو گروه رقیب تقسیم شد و جنگ داخلی وحشتناکی در گرفت. ملویل این تنش‌های در حال افزایش را با دلواپسی دنبال می‌کرد. ترس‌های او از گسترهٔ وسیع و باور نکردنی مطالعاتش گذشتند و در سال ۱۸۵۱ به بهترین کتابش موبی دیک منجر شدند. با وجود فشار زیادی که کامل کردن این کتاب بر او آورد، ملویل در سال ۱۸۵۲ بلافاصله مشغول نوشتن اثر دیگری به نام پییر شد. این کتاب آخرین اثر مهم چاپ شدهٔ اوست.

در سال‌های بعد، ملویل دچار افسردگی شد، به طوری‌که خانوادهٔ همسرش سعی کردند او را متقاعد کنند که شوهرش دیوانه است. هم‌چنین از نظر مالی مشکل داشت و هر چند داستان‌های کوتاهی منتشر می‌کرد و سفرهایی برای سخنرانی می‌گذاشت، اما هرگز نتوانست همان تعداد خواننده‌ای را که جذب نخستین کتاب‌هایش شده بودند، به خود جذب کند. در سال ۱۸۶۶ ملویل مجبور شد به عنوان بازرس معاملات در بندرهای نیویورک مشغول به کار شود. او در سال ۱۸۸۵ استعفا داد و تا سال ۱۸۹۱ که مرد، در سکوت زندگی کرد. تنها آثاری که در این سال‌های آخر منتشر کرد مجموعه شعرهای کوچکی بود که آن‌ها را در میان دوستان نزدیکش پخش کرد.

گر چه ممکن است ملویل از زندگی آرامش در نیویورک راضی بوده باشد، اما این پایانی غم‌انگیز برای چنین نویسندهٔ مهمی بود. او بیش‌تر از آن‌که اغلب مردم حتی بتوانند تصورش را بکنند، دنیا را دیده و داستان‌هایی نوشته بود که هنوز تحسین می‌شوند. بسیاری از استادان دانشگاه به موبی دیک به عنوان برجسته‌ترین اثر داستانی منثوری که تاکنون نوشته شده است توجه می‌کنند. از آن‌جا که ملویل برای خوشامد مخاطب‌هایش کتاب‌هایش را ساده یا خلاصه نمی‌کرد، قادر به تولید چنین کتاب‌های کلاسیکی بود. او در گمنامی نسبی مرد، اما جایگاه خودش را در میان بهترین نویسندگان جهان پیدا کرد. جایی‌که معدود موفقیت‌های بزرگ‌تری قابل دستیابی است.

بگذار باور جای حقیقت را بگیرد و میل به جای خاطره بنشیند،

من عقایدم را از نگاه به اعماق وجودم می آورم.

هرمان ملویل؛ موبی دیک

قسمتی از کتاب موبی دیک

«مرا اسماعیل صدا کنید.»

«چندین سال قبل، مهم نیست دقیقا کی، تصمیم گرفتم برای مدت کوتاهی به اطراف سفر کنم و آب‌های روی کره‌ی زمین را ببینم. این عادتم بود، هر وقت نشانه‌های خاصی اعلام می‌کردند که ماندنم روی خشکی طولانی شده است، همین کار را می‌کردم.»

«همین شد که خورجینم را بستم و در امتداد رودخانه به طرف دریا راه افتادم. فکر یک ماجراجویی تازه روی اقیانوس‌ها باعث می‌شد که قلبم از جا کنده شود، اما این‌بار دلیل دیگری هم برای هیجانم داشتم. این‌بار تصمیم گرفته بودم خلاف همیشه با کشتی‌های تجاری سفر نکنم. در این سفر قصد داشتم شکار بزرگ‌ترین و قدرتمندترین موجود هستی یعنی نهنگ را امتحان کنم.»

خرید کتاب موبی‌ دیک اثر هرمان ملویل


هملت اثر ویلیام شکسپیر (1599-1601)

Hamlet by William Shakespeare

هملت اثر ویلیام شکسپیر

کتاب هملت (Hamlet)، نمایشنامه ای ماندگار و جریان ساز نوشته ی ویلیام شکسپیر (William Shakespeare) است که در زمره ی برترین نمایشنامه های تاریخ ادبیات جهان قرار می گیرد. این نمایشنامه، ساختار داستان های «تراژدیِ انتقام» را پی می گیرد و به ماجرای انتقام گیریِ قهرمان داستان، هملت، از قاتل پدرش، کلادیوس می پردازد. کلادیوس، عموی هملت است و پس از ازدواج با مادر او، پر تخت پادشاهی دانمارک تکیه زده است.

البته داستان این نمایشنامه به این سادگی ها هم نیست و بخش عمده ی جذابیت این اثر، از تردیدها و عدم قطعیت های موجود آن ناشی می شود: ماهیت واقعی روحی که هملت می بیند چیست؟ آیا آن روح، پدر هملت است که به دنبال عدالت آمده یا شیطانی وسوسه کننده و یا فرشته ای پیام آور؟ آیا هملت دیوانه می شود یا صرفاً تظاهر به دیوانگی می کند؟ چرا وقتی هملت به یقین می رسد کلادیوس پدرش را کشته، بی درنگ اقدامی نمی کند؟ آیا مادر هملت، گرترود، به شوهر خود خیانت کرده یا در قتل او شریک بوده است؟

سخن بیش‌تر شخصیت‌ها در این نمایش با واژگان فخیم ادا می‌شود و کلام شاه، ملکه، هملت، هوراشیو و پولونیوس ازهمه فخیم‌تر است؛ اما در پرده‌ی پنجم، صحنه‌ی یکم، دو گورکن ‏روستایی‌اند که نه تنها بیان فاخر ندارند، که نویسنده برای‌شان بیانی عامیانه برگزیده است. این ‏دو، به دلیل بی‌سوادی‌شان، واژه‌ها را نادرست تلفظ می‌کنند و جهان‌بینی‌شان نیز محدود و خنده‌آور است. ‏در برخی از نسخه‌های هملت، نام این دو به صورت «دلقک یک و دو» ثبت شده و آشکار ‏است که شکسپیر این دو شخصیت را برای خنداندن گذاشته تا ذهن تماشاگر با تفریحی در این صحنه، ‏آماده‌ی تحمل ضربه‌های تراژیک رویدادهای بعدی شود. در ترجمه نیز به ویژگی این صحنه توجه ‏شده و گفت‌وگوی گورکنان، با واژه‌های غلط و جمله‌های نادرست آمده ‏است. ‏

داستان این نمایش نامه از آنجا آغاز می‌شود که هملت شاهزاده دانمارک از سفر آلمان به قصر خود در هلسینبورگ دانمارک بازمی‌گردد تا در مراسم خاک سپاری پدرش شرکت کند. پدرش به گونه مرموزی به قتل رسیده‌است. کسی از چندوچون قتل شاه آگاه نیست. در همان حین هملت درمی‌یابد که مادر و عمویش باهم پیمان زناشویی بسته و هم بستر شده‌اند. وسوسه‌ها و تردیدهای هملت هنگامی آغاز می‌شود که روح شاه مقتول بر او نمودار می‌گردد. روح بازگو می‌کند که چگونه به دست برادر خود به قتل رسیده‌است و از هملت می‌خواهد انتقام این قتل مخوف و ناجوانمردانه را بازستاند. هملت در این اثنا درمی‌یابد که پدر معشوقه‌اش اوفلیا نیز در قتل پدرش دست داشته‌است. اوفلیا از نقشه‌های هملت آگاه می‌شود و پس از آگاهی از مرگ پدرش مجنون می‌گردد و خود را در رودخانه‌ای غرق می‌کند. سرانجام هملت انتقام پدر را از عمو می‌گیرد و در پایان نمایش هردو کشته می‌شوند.

ویلیام شکسپیر

در زندگی نامه ویلیام شکسپیر اینگونه آمده است: در اوایل قرن 16 میلادی در دهکده ای نزدیک شهر استراتفورد در ایالت واریک انگلستان زارعی موسوم به ریچارد شکسپیر زندگی می کرد. یکی از پسران او به نام «جان» در حدود سال 1551 به شهر استراتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشی پرداخت و «ماری اردن» دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. این زن در 26 آوریل 1564 پسری بدنیا آورد و نامش را «ویلیام» گذاشت.

این کودک به تدریج پسری فعال و شوخ و شیطان شد و به مدرسه رفت و مقداری لاتین و یونانی آموخت، ولی به علت کسادی شغل پدرناچار شد برای امرار معاش مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود دست و پا کند. گفته اند که ابتدا شاگرد قصاب شد، ولی چندان به ادبیات علاقه داشت که هنگام کشتن گوساله ها خطابه میگفت و شعر می سرود. در سال 1852، در 18سالگی، دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام «آن هاتاوی» ،از اهالی دهکده مجاور شد. این دو عروسی کردند و به زودی صاحب فرزند شدند  .در این ایام زندگی پر حادثه شکسپیر آغاز شد. او به قدری تحت تأثیر هنر پیشگان سیار و هنر نمائی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیتی کسب کند و بعدا زندگی مرفه تری برای خانواده اش فراهم آورد.

پس از ورود به لندن به سراغ تماشاخانه های مختلف رفت. در آغاز اغلب به حفاظت اسب های مشتریان مشغول بود، ولی کم کمبه درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح و تکمیل نمایشنامه های ناتمام پرداخت و خود روی صحنه آمد و نقش هایی ایفا کرد و وظایف دیگر پشت صحنه را بر عهده گرفت. این تجارب همه برای او مفید واقع شد. در همین دوره کارش را چنان با مهارت انجام میداد که حسادت هم قطاران را بر می انگیخت.شبها در ساعت فراغت همه در میکده ی «دوشیزه دریا» جمع میشدند و به خنده و تفریح و صحبت ی پرداختند. در آنجا لطیفه گویی و شوخ طبعی و بیان جذاب او اطرافیان را مسحور می ساخت. در آن دوره هنر پیشگی و نمایشنامه نویسی حرفه ی محترم و محبوبی تلقی نمی شد. افراد طبقه متوسط، که تحت تأثیر شدید تلقینات مذهبی قرار داشتند، آن را مخالف شئون خود می دانستند. تنها طبقه اعیان و مردم فقیر بودند که علاقه ای به نمایش و تماشا خانه نشان می دادند.

خدا به تو یک صورت داده است و تو از آن صورت دیگری ساخته ای.

ویلیام شکسپیر

خرید کتاب هملت اثر ویلیام شکسپیر


جنگ و صلح اثر لئو تالستوی (1869)

War and Peace by Leo Tolstoy

جنگ و صلح اثر لئو تالستوی

کتاب جنگ و صلح (War and Peace)، رمانی نوشته ی لئو تولستوی (Leo Tolstoy) است که نخستین بار در سال 1867 وارد بازار نشر شد. این رمان به شکل کلی به ماجرای یورش ناپلئون به روسیه در سال 1812 می پردازد و ماجرای سه تن از شناخته شده ترین شخصیت های دنیای ادبیات را پی می گیرد: پی‌یِر بزوخوف، فرزند نامشروع یک کُنت که در حال نبردی برای به دست آوردن ارث و میراث است و آرزوی رسیدن به آرامش روحی و معنوی را دارد؛ شاهزاده آندرِی بالکونسکی، که خانواده اش را ترک می کند تا در نبرد علیه ناپلئون شرکت داشته باشد؛ و ناتاشا روستوف، دختر زیبا و جوانِ مردی نجیب زاده که هم پی‌یِر و هم آندرِی را شیفته ی خود کرده است. تولستوی در این شاهکار بی بدیل، شخصیت هایی متعدد و مختلف را خلق کرده که هر کدام با مشکلات منحصر به فردِ فرهنگ و پیشینه ی مختص به خودشان مواجه می شوند.

این کتاب تلخیصی از کتاب «جنگ و صلح» ترجمه کاظم انصاری است که توسط محمدرضا سرشار روایت شده است. در ابتدای کتاب‏ خلاصه‏ ای از قصه ارائه شده و در پی آن نویسنده تمام اجزاء داستان: شخصیت‌ها، ساختار، نثر و پرداخت، درونمایه، را مورد بررسی و نقد قرار می‏دهد. اشخاص داستان در سه سطح «خانوادگی»، «اجتماعی»، «تاریخی وسیاسی»/ طول زیاد اثر/ تعدد ظاهری شخصیت‌ها/ حجم فوق‏ العاده ‏اطلاعات/ پیشنگری/ مساله زمان/ برخی ابهام ها و نارسائی ها/ زوایای دید/ ساخت و بافت روایی/ شیوه معرفی اشخاص/ گفتگو(دیالوگ)ها/ تغییر حالت‌های ناگهانی/ ابعاد واقعیت‌گرایی، در نمایش‏ چهره جنگ/ و… از جمله مواردی است که در این کتاب به آن‏ پرداخته شده است.

> لینک کتاب جنگ و صلح در سایت آمازون

> لینک کتاب جنگ و صلح در سایت آگاردین

> لینک کتاب جنگ و صلح در سایت گودریدز

مقدمه کتاب جنگ و صلح

مقدمه کتاب جنگ و صلح

جنگ و صلح را، اگر نه بزرگترین رمان عصر ما، دست کم یکی از بزرگترین آنها دانسته اند: داستانی به مانند جهانی که در آن شخصیتهای بسیاری هر یک با شوری خاص در افت وخیزند. اقیانوسی انسانی، با جریانهای بیشمار و درهم پیچیده که در ورای آن روحی مقتدر طوفانها می انگیزد و فرومی خواباند و باز به پا می دارد. تالستوی در جنگ و صلح از نگارش داستان زندگی خصوصی افراد به شرح و روایت جنبشهای ارتشها و ملتها می رسد و مسیر حرکت امواج عظیم انسانی را توصیف می کند که اراده میلیونها نفر در آن مستحیل شده و بر آن اثر گذاشته است.

جنگ و صلح را شعر روح روس دانسته اند که به صورت حماسه ای رنگین سروده شده است. اندیشه سرودن این حماسه از سال ۱۸۶۲ تالستوی را به خود مجذوب و مشغول می کند.

کنت لئون تالستوی فرزند کنت نیکلای ایلیچ تالستوی و پرنسس ماریا والکونسکایا در سال ۱۸۶۲ دورانی استثنایی از زندگی طولانی و پرتلاطم خود را می گذراند. سی و چهار ساله است و تازه با دختر یک پزشک نظامی مسکوی، سوفیا آندری یونابرس، بیست ساله، هوشمند، فداکار و پرکار ازدواج کرده است. کتابهای « کودکی » ، « نوجوانی » ، « جوانی » و « گزارشهای سباستوپل » را نوشته و شهرت یافته و نشان داده است که تا چه حد در دریدن نقاب ملاحظات و ظواهر محترم داشته جامعه و آشکار کردن تناقضهای روح انسانی تواناست و تا چه حد می تواند به یاری حافظه نیرومند خود در ایام گذشته و حتی در کودکی نفوذ کند و روانکاوانه به تحلیل افکار و احساسات خود بپردازد. اما آخرین کتابهایش « قزاقها » و « پولیکوشکا » مقبول خوانندگان نیفتاده است. تالستویِ آن سالها از دنیای ادب پترزبورگ بریده و از « ایسم » های زمانه اش سرخورده است. از مطبوعات روی گردان است و دوستان اهل قلم را نمی بیند. احساس می کند که « نه اندیشمندی صاحب نظر است، نه روشنفکر، نه روزنامه نگار و نه حتی نویسنده ای واقعی… » ولی نه آنقدرها که بر آن شود تا کار نوشتن را رها کند. به املاک خود پناه می جوید و خیال می کند که جز تامین بقای تبارش و رتق و فتق املاک و سرپرستی رعایایش چیزی نمی خواهد.

تالستوی مردی تندرست و نیرومند است اما اعصابی سخت حساس دارد. از شور شدید زندگی جوشان است ولی خوف مرگ در عذابش می دارد و میان عقاید خود و عقاید طبقاتی و گرایشهای اجتماعی زمان درگیر است.

مویی پرپشت و ژولیده و ریشی بلند و انبوه دارد. گویی از همان ایام جوانی بر آن شده است تا زشتی صورت را در پس پرده ریش و سبیل پنهان سازد. می گوید: « هر اشاره ای به صورت ظاهرم مرا می آزارد… » و اطمینان ندارد که « برای کسی که دماغی به این پهنی و لبهایی به این کلفتی و چشمانی چنین ریز و خاکستری دارد از شیرینکامی در این جهان خاکی سهمی نصیبش شود. »

جسم او برای جانش زندانی تنگ است. نبوغش در کالبدی جای گرفته است که هیچ نشانی از اندیشمندی و نویسندگی و هنر ندارد. قدی کوتاه دارد و ریشی بلند و انبوه که با قدمهای ریز و تندش تکان می خورد.

اما در این تن و چهره نازیبا، نگاهش درخشان و سخت است و چون فولاد گویی به آنی به کاوش به ژرفای وجود مخاطب نفوذ می کند. تورگنیف و گورکی این نگاه را وصف کرده اند، نگاهی که در برابر آن هیچ کس یارای دروغ پردازی ندارد. نگاه تیزی که بر جاندار و بیجان یکسان می لغزد و جزئیات خُرد و ویژگیهای آنها را به ذهنش می سپارد و ذهن همه را به امانت حفظ می کند. چشمان تالستوی آینه عواطف خود او نیز هستند. برق خنده از آنها می جهد بی آنکه لبهایش حرکتی کرده باشند. شرار خشمش پیش از آنکه لب به سرزنش بگشاید خطاکار را در جا خشک می کند.

در مجالس سرآمد خوش سخنان است و حافظه حیرت آورش منبع سرشار این خوش سخنی است. از نوشیدن قهوه و الکل و کشیدن سیگار و هر آنچه زمام اراده را از اختیارش برباید پرهیز می کند، چرا که به رغم توانایی جسم، اعصابی بسیار حساس دارد و چنان واکنشهای شدیدی از خود نشان می دهد که هرگونه هیجانی برایش خطرناک می شود.

موسیقی شناس و موسیقیدان است اما نمی تواند به آرامی به نغمه ای گوش دهد. از خود بی خود می شود و اشک می ریزد و از جمع کناره می گیرد و از موسیقی می گریزد: « موسیقی بر من اثری هراس انگیز دارد. » گویی موسیقی رازی را از او فاش می کند که در اعماق وجودش پنهان کرده است: « این موسیقی از من چه می خواهد؟ »

رابطه تالستوی را با موسیقی و زن مشابه دانسته اند. از هر دو می هراسد. عقیده دارد که هر دو انسان را از کیفیات طبیعی شهامت و خردمندی و انصاف دور می کنند: « موسیقی نیروی اراده را ضعیف می کند و زن از انبوه غرایز وحشیانه بند برمی گیرد و پایه های حصار عقلانی را می لرزاند. »

در حقیقت تالستوی از خود می ترسد. در نامه ای به چخوف می نویسد: « زن باره ای هستم خستگی ناپذیر » این میل شدید حیوانی و وحشت از طغیان آن، سرمستیش را از تندرستی خدشه دار می کند و اغلب در تنگنای میان اراده ریاضت کش خود و هوسهای دل و دیده فشرده می شود و مکرر تسلیم خواهشهای تن می گردد و در یادداشتهایش با بیزاری از این مراحل یاد می کند. او پس از دوران جوانی راه پارسایی پیش می گیرد، اما هراسش از سستی در برابر زن در دلش باقی می ماند.

ازدواجش و شخصیت همسرش سوفیا آندری یونا تصور او را از زن تا حدی تعدیل می دهد. زن که در کتابهای نخستین او تصویری بی جلا و گذرا دارد در کتاب « شیرینکامی زناشویی » که تحت تاثیر عشق سوفیا نوشته شده است حضوری گسترده می یابد و از آن پس در اغلب آثارش زندگی زنان حتی گاه غنی تر از زندگی مردان توصیف می شود. اما تحمل زنان همچنان زمانی برای او آسان است که فقط به وظایف مادری یا به عبادت مشغول باشند و یا به قدری پیر شده باشند که فقط احترام القا کنند. او زن را زمانی می پذیرد که احساسی را که خود « نقص سنگین تن » می شمارد در او برنیانگیزد.

جسم تالستوی دارای قدرتی خارق العاده است، چنانکه می تواند با یک دست سربازی را از جا بکند. سوارکاری کم نظیر است، مثل ماهی در آب می لغزد و بهتر از رعایایش شخم می زند و درو می کند. با خانواده و دوستانش به سورتمه سواری می رود، روی یخ. شکار و کشاورزی برای او دو راه فرار از فشارهای روحی اند. بعدها به سبب اعتقادات اخلاقی از شکار می پرهیزد اما اطرافیانش می بینند که به دیدن شکار دستهایش بی اختیار می لرزد. او در شصت سالگی تازه هوس می کند که دوچرخه سواری بیاموزد.

تالستوی با حرارت بسیار به امور املاکش می پردازد و جزوه هایی برای آموزش اطفال رعایایش می نویسد، برایشان مدرسه ای دایر می کند و شیوه آموزشی خاصی را برمی گزیند و به منظور شرح و انتشار عقاید تربیتی خاصش نشریه منتشر می کند.

شیوه آموزشی و عقاید تربیتی از جمله حاصل دو سفری است که به کشورهای مختلف اروپا کرده و روشهای آموزشی رایج در این کشورها را از نزدیک دیده است.

در سفر سال ۱۸۵۷ از سر کنجکاوی به تماشای مجازات اعدام با گیوتین که در حضور مردم صورت می گیرد می رود و می نویسد: « وقتی دیدم که سر از تن محکوم جدا شد و در سبد افتاد با تمام وجودم دریافتم که هیچ نظریه ای در زمینه حفظ نظام موجود قادر نیست چنین عملی را توجیه کند. » این واقعه در عقیده او درباره قدرت دولت به شدت اثر می گذارد و سوگند یاد می کند که هرگز به خدمت هیچ دولتی در نیاید و به این سوگند وفادار می ماند.

در سفر دیگری که همچنان به قصد مشاهده روشهای تربیتی در سالهای ۶۱ـ۱۸۶۰ به اروپای غربی می کند خودخواهی و فردپرستی و حقارتهای بورژوایی غرب را با آمیزه ای از غرور اشرافیت و امیال تساوی طلبانه خود محکوم می کند و به این نتیجه می رسد که شیوه های تربیتی موجود همه نفرت انگیزند، به اصول طبیعی ساده ای بازمی گردد که از ژان ژاک روسو برگرفته است و در طرح این شیوه آموزشیِ مردمی با هر آنچه با راه و رسم زندگی و نیازهای مادی و معنوی روستاییان ناسازگار باشد مخالفت می کند.

در آغاز این سفر، مرگ عزیزترین برادرش را می بیند و این مرگ را تاثرانگیزترین واقعه زندگی خود می شمارد. در مراسم تدفین او به فکر بازاندیشی انجیل می افتد و مسیح را ماده پرست می خواهد. یک جا نظام برقرار دولت را رد می کند و جای دیگر فکر آزادسازی انجیل را از نفوذ نامعقول کلیسا در ذهن می پرورد. به طور کلی تالستوی با نهادهای مسلط موجود سر آشتی ندارد ولی به خلاف نویسندگان همعصرش به مطالب سیاسی ـ اجتماعی نمی پردازد.

او نیز مانند همعصران خود از مفاد بیانیه کمونیست که در سال ۱۸۴۸، یعنی ده سالی قبل از شروع نگارش جنگ و صلح منتشر شده است آگاه است، و در سال ۱۸۵۷ رعایای خود را آزاد کرد، ولی آنان اقدام او را نوعی نیرنگ تعبیر کردند و از قبول آزادی سر باز زده اند.

تالستوی در سال ۱۸۶۱ از قانون الغای بردگی پشتیبانی کرده و نجبا را هم ضد خود برانگیخته است.

نویسنده جنگ و صلح هنگام نوشتن این اثر با بحران اخلاقی ـ مذهبی سالهای ۸۲ ـ۱۸۸۰ خود فاصله بسیار دارد. بحرانی که یکی از عوامل اساسی بروز آن خوف همیشگی نویسنده از مرگ است. او در دو سالگی در برابر جسد بیجان مادرش با مرگ آشنا می شود و وحشت از آن بر وجود سالم و نیرومندش سایه می افکند. در نه سالگی پدر خود را نیز از دست می دهد. در آستانه بحران آن سالهای خود می نویسد: « تلاش می کنم بخوابم ولی تا دراز می کشم دچار وحشت می شوم و هراسی بر من مسلط می شود که ناگزیر به برخاستنم می کند. نوعی اضطراب که هستی مرا پاره پاره می کند بی آنکه به نابودی ام منجر شود. باز سعی می کنم بخوابم ولی وحشتی سرد و پایدار وجودم را از هم می درد، درهم می فشرد. »

تالستوی پس از بحران، با مرگ کنار می آید و دوران دوم هنریش آغاز می شود. طی دوران اول، از بیست سالگی تا پنجاه سالگی به شیوه دانشمندان به مشاهده جهان می پردازد و با نبوغ هنری خود حاصل این مشاهدات را در آثار ادبی برجسته ای از جمله در جنگ و صلح با مردم در میان می گذارد و پس از گذراندن بحران روحی خود تا پایان عمر، یعنی سی سال دیگر با هدفهایی دیگر به کار هنری ادامه می دهد. او که طی دوران سی ساله نخستین حیات هنری خود در جستجوی حقیقت ناب بود، در دوران دوم با تلاش مدام برای درک حقیقت در جستجوی کشف قانون اخلاقی مطلقی است تا با آن زندگی خود و انسانیت را نجات دهد. در این دوران بر ضد بی عدالتی ساختارهای اجتماعی و خودپرستی توانگران و بی چیزی فرودستان طغیان می کند. علیه خودکامگی حکومت جبار و فشار دستگاه حاکم بر مردم به مخالفت برمی خیزد و دستگاه کلیسا و همداستانیش را با زبردستان جهان محکوم می کند و سرانجام هنر را به باد نکوهش می گیرد که به جای خدمت به مردم، از طریق پاسخگویی به احساسات کامجویانه بیکارگانِ مرفه فربه می شود.

تالستوی پس از این بحران یقین می یابد که تنها زندگی مردم است که مفید است و فقط مردم اند که صاحب ایمان حقیقی اند.

حاصل این بحران از جمله در کتابهای « اعتراف » و « کلیسا و دولت » و « ایمان من » و « چه باید کرد؟ » و « رستاخیز » منتشر می شود و نویسنده در میان مردم محبوبیتی عظیم می یابد.

تالستوی هنگام نگارش جنگ و صلح از انقلاب نافرجام ۱۹۰۵ روسیه نیز چهل سالی دور است؛ انقلابی که به علت روشهای خشونت بارش و نیز برترشمردن کارگران صنعتی بر کشاورزان مورد انتقاد اوست. او خود گرچه با تقسیم زمین میان کشاورزان موافق است با آزادی سیاسی آنها مخالفت می کند و این کار را سبب تباهی آنها می داند.

تالستوی در سال ۱۹۱۰، هفت سال پیش از انقلاب سوسیالیستی روسیه، چشم از جهان فرومی بندد.

اما تالستوی در سال ۱۸۶۲ در نهایت نیرومندی و تندرستی است. به نظر می رسد که از کار و زندگی در املاک خود خشنود است، ولی می بیند که همه از برگزاری جشن پنجاهمین سالگرد پیروزی بزرگ ارتش روسیه بر ناپلئون صحبت می کنند، همان پیروزیِ سال ۱۸۱۲ که درباره اش تحقیقها کرده و کتابها و مقاله ها نوشته اند. تالستوی که از جوانی به جنگ اندیشیده و خود در جنگ کریمه شرکت کرده است گرفتار این بحث می شود. شوق آموزشی او فرومی نشیند، تربیت کودکانِ رعایایش را رها می کند، بعد هم مدرسه اش تعطیل و انتشار مجله تربیتیش متوقف می شود.

تالستوی به جهان ادب بازمی گردد. به کتابخانه ها می رود، بایگانی خانوادگی را بررسی می کند، خاطرات شخصی و یاددداشتهای گذشته را بازمی خواند و به خاطرات پدر همسرش از جنگ میهنی سال ۱۸۱۲ گوش می سپارد، با شاهدان عینی جنگ به ویژه نظامیان گفتگو می کند. گزارشهای دیپلماتها و کتابها و نامه ها و مقالات و داستانهای مربوط به این دوران را می خواند و مدام یادداشت برمی دارد.

در اکتبر سال ۱۸۶۳ به دوست و دخترعمویش الکساندرین می نویسد: « من هنوز هم از کودکان دل نبریده ام، اما حتی خودم از وضع یک سال پیشم در حیرتم… من حالا با تمام وجودم نویسنده ام و با چنان شوقی می اندیشم و می نویسم که هرگز در خود ندیده ام… من شوهر و پدری موفقم و به این حال چنان خو گرفته ام که برای احساس نیکبختی خود باید فکر کنم که اگر از آن محروم می بودم چه می شدم. در پی کندوکاو در وضع کنونی خود نیستم، از وضع فعلی که عرصه ای پهناور در برابرم گشوده است راضیم. هرگز نیروهای فکری و حتی اخلاقیم چنین آزاد و تا به این اندازه آماده کار نبوده است. کار در برابر من است: نوشتن داستانی درباره سالهای ۲۰ـ۱۸۱۰ که از پاییز گذشته مرا سخت مجذوب کرده است. »

اما تالستوی، به دنبال پژوهش، درمی یابد که پیروزی سال ۱۸۱۲ پیامد وقایع ناخوشایند سال ۱۸۰۵ است. باری، او قصد ندارد داستانی میهن پرستانه بنویسد. پیروزی سال ۱۸۱۲ بر زمینه شکستها و شرمساریهای پیش از آن شکل گرفته است. به علاوه، تصویری که او رسم می کند صرفا صحنه های جنگ نیست؛ داستانش با صلح آغاز می شود، با موج جنگ اوج می گیرد و در صلح پایان می یابد. صلحی که بر سینه آن جوانه جنبشی دیگر به چشم می خورد: موج اوج گیرنده جنبش دسامبریستها که تالستوی قصد دارد به دنباله جنگ و صلح داستانش را بنویسد ولی نمی نویسد.

کناره گیری قهرآلود تالستوی از جامعه دیوانسالار و محیط اشرافیت پایتخت و شیرینکامی خانوادگی و زندگی در املاکش و مشکلات حاصل از رسیدگی به املاک توجه او را به نگارش داستان زندگی خصوصی مردم و چگونگی برداشت آنها از وقایع تاریخی جلب می کند، اما در ابتدا مردم برای او فقط نجبایند. می گوید: « وجود کارمندان و کسبه و طلاب و موژیکها برایم یکسان است و فقط نیمی از زندگیشان را درک می کنم… » و به همین سبب داستایفسکی او را تاریخ نگار نجبای روسیه توصیف می کند.

تالستوی ابتدا بر آن است تا داستان زندگی خصوصی اشراف روسیه را چنانکه در پترزبورگ و مسکو و دیگر شهرها شاهد آن است ترسیم کند و رقابتهای دو شخصیت برجسته تاریخ ـ الکساندر و ناپلئون ـ زمینه ساز این داستان می شود. اما به تدریج وقایع تاریخی در ذهن او اهمیت بیشتری می یابد و مردم عادی به صحنه داستان می آیند و تاملات تاریخی ـ فلسفی بر این بافتِ داستانی افزوده می شود و کتاب به حماسه ای مبدل می گردد که در آن، داستان دو خانواده رستف و بالکونسکی و همچنین شرح حال پی یر بزوخف، همپای وقایع تاریخی پیش می رود.

در مورد فضاها و رویدادهای آشنا و زیسته، الگوی شخصیتهای داستان در اطراف نویسنده فراهم اند. خود می گوید: « سوفیا ( همسرش ) و تاتیانا ( خواهرزنش ) را درهم آمیختم و ناتاشا به وجود آمد. » پرنس نیکلای بالکونسکی پدربزرگ مادری اوست و ماری بالکونسکایا به مادرش شباهت دارد و در شخصیت نیکلای رستف سایه روشنهایی از خود و پدرش دیده می شود.

در اوایل ۱۸۶۴ وقتی تالستوی بخشی از اثر خود را برای جمعی از نزدیکانش می خواند حاضران از اینکه خود و آشنایان را در قالب اشخاص داستان می بینند لذت می برند، تالستوی امّا بی اعتنا به این برخوردها فقط در اندیشه ترسیم تابلوی زندگی یک دوران است.

البته تنها مشاهده جامعه معاصر برای نگارش وقایعی که پنجاه سال پیش روی داده است کافی نیست. تالستوی همچنان در کتابخانه های مسکو یادداشت و نسخه برمی دارد، در خاطرات اشخاص و گزارشهای دیپلماتها موشکافی می کند، شرح حال ژنرالها و کتابهای تاریخی را می خواند اما به آثار تاریخ پژوهان و اندیشمندان و منتقدان کتابهای تاریخی، به خصوص به آنهایی که از جنبه های واقعی و روزانه زندگی مردم عادی و مردان بزرگ تاریخ بحث کرده اند بیشتر توجه دارد. سفرها می کند تا شرح جزئیاتی را مستقیما از زبان شاهدان عینی بشنود و گاهی سواره سراسر صحنه نبرد بارادینو را بررسی می کند.

سرانجام چهره های برجسته تاریخی در کنار شخصیتهای تخیلی دنیای نجبا قرار می گیرند: دو امپراتور، کوتوزف، باگراتیون، بی لی بین، سپرانسکی، مورا ( پادشاه ناپل ) و دهها نفر دیگر. دشواری اما تلفیق این دو گروه است که باید همخوان و یکدست شود. گفته اند که بینوایان اثر ویکتور هوگو در این مرحله الهام بخش او بوده است.

اما تالستوی هنوز ناراضی است. مدام کار می کند، می خواند، به کار املاک خود رسیدگی می کند، به شکار می رود و باز پیوسته می خواند و می نویسد و همسرش سوفیای ادب شناس و مشوق و پشتیبان او روزهای پی درپی نوشته هایش را به قصد اصلاح نکته ای یا عبارتی به دقت مرور و بعد پاکنویس می کند و تصحیح شده ها را باز از سر می گیرد.

تالستوی روزی به دوستی می نویسد: « نمی توانید تصور کنید که این کار مقدماتی که به منزله شخم زدن زمین به منظور پاشیدن بذر است چقدر دشوار است. به راستی سخت است که انسان پیوسته فکر کند و در نظر آورد که شخصیتهای در حال شکل گیری عاقبت به چه صورتی درخواهند آمد، یا اثر پردامنه ای که انسان در کار پدید آوردن آن است به کجا خواهد انجامید. در نظر آوردن این همه امکان گوناگون در پرداخت شخصیت و انتخاب یکی از میان میلیون، بی نهایت دشوار است. »

سرانجام تالستوی در سال ۱۸۶۵ احساس می کند که راه خود را یافته است، گرچه هنوز طرح نهایی داستان به درستی روشن نیست. او از اندیشه سرودن داستانی تاریخی ـ فلسفی بسیار شادمان است و می گوید: « درست شد، حالا فقط باید نوشته هایم را تصحیح و تکمیل کنم. » می داند که شعر روح روس و زندگی خصوصی و نظامی روسیه را در فاصله ۱۸۰۵ تا ۱۸۲۰ خواهد سرود.

او داستان خود را در دو راستای جداگانه که به موازات هم پیش می روند طرح می ریزد: راستای شخصیتهای تخیلی و راستای شخصیتهای تاریخی، هرجا هم که لازم بداند از یکی به دیگری می پردازد و همین تلفیق ساده دو طرح، جنگ و صلح را به زندگی واقعی نزدیک می کند و به داستان جان می بخشد.

بخشی که سالهای ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۲ را دربرمی گیرد دقیقا به این شیوه نگاشته شده است. راوی از مجامع اشرافی پترزبورگ، از ملک بالکونسکی پیر، از خانه رستف در مسکو به اولموتس و به ارتش کوتوزف می پیوندد. در نبرد اُسترلیتس شرکت می کند، آندره ی بالکونسکی را زخمی و اسیر و نیکلای رستف و دنیسف را در میدان نبرد رها می سازد و به مسکو بازمی گردد و در پترزبورگ پی یر بزوخف را بازمی یابد و به سراغ بالکونسکی پیر در لیسیه گوری می رود که، در انتظار تولد نوه اش، فرزندِ کشته پنداشته خود پرنس آندره ی را زنده می یابد که شفا یافته و از اسارت رها شده است. تالستوی در سال ۱۸۶۶ ضمن آشنایی با افکار فراماسونها مجذوب آن افکار می شود و پی یر بزوخوف را برای بیان این افکار به جرگه فراماسونها می کشاند و باز خواننده را با نامه طولانی بی لی بین غیرمستقیم به میدان جنگ بازمی گرداند.

تالستوی در بخش جنگی چارچوب وقایع و جزئیات گویا را از تاریخ به عاریت می گیرد و براساس هدفهای خود یا به امانت بازگوشان می کند یا با کم و زیاد کردن جزئیاتی خیالی آنها را به شیوه خود بازمی سازد و می پردازد تا به نتیجه مورد نظر برسد؛ هرچه داستان پیشتر می رود به نظر می رسد که نویسنده با آزادی بیشتری حقایق تاریخی را در قالب جزئیاتِ افزوده و کاسته خود به خدمت می گیرد ـ که البته تورگنیف عمل او را شارلاتانیسم می خواند.

از جمله اینکه صحنه غافلگیرشدن ارتش کوتوزف و فرار سربازان روسی و دلاوری آجودانی که فرار آنها را به حمله مبدل می کند و تالستوی پرنس آندره ی را در داستان به جای او گذاشته است واقعه ای دقیقا تاریخی است. در این واقعه، گونه کوتوزف زخمی می شود و با اشاره به زخم و سپس به سربازانِ در حال گریز می گوید: « زخم من اینجا نیست، آنجاست. » این عین کلام کوتوزف بوده است.

این واقعه نیز که افسر لهستانی به منظور نمایش جسارت و جان نثاری به ناپلئون خود را به آب می زند و بسیاری از سربازان خود را در رود بی پایاب به هلاکت می رساند واقعیت است، با این تفاوت که او این عمل را در اطاعت از دستور انجام می دهد و نه داوطلبانه و تالستوی به منظور وصف خوش رقصی مردم در برابر یک بت صاحب قدرت این عمل را داوطلبانه وصف می کند.

یا آنجا که امپراتور الکساندر ضمن خوردن کلوچه روی ایوان کاخ ظاهر می شود و کلوچه برای مردم پرتاب می کند، تالستوی باز هم یک واقعیت تاریخی را تحریف می کند و با قرار دادن امپراتور در وضعی مضحک از تمایل همیشگی خود به اینکه بزرگان را از جایگاه جلالشان فروبکشد پیروی می کند. در حقیقت الکساندر ظرف میوه ای در دسترس داشته و برای مردم میوه پرتاب می کرده است.

تالستوی خود می گوید: « در داستانم هر جا که اشخاص تاریخی حضور دارند گفته ها یا اعمال آنها ابداع من نیست بلکه از اسنادی استفاده کرده ام که دست آخر خود کتابخانه ای شده است. » این کتابخانه نزدیک به پنجاه عنوان را شامل می شود. بی شک پنجاه عنوان برای یک تاریخ پژوه زیاد نیست اما برای داستانسرا قابل ملاحظه است.

منتها نویسنده این اسناد را به منزله مصالحی برای شالوده کتاب در اختیار می گیرد. پاره ای را به کار می برد، برخی را کنار می گذارد و بعضی را رقیق می کند و بر بعضی دیگر تاکید می ورزد یا بنا به نیاز و مقاصد هنری یا فکری جابه جاشان می کند یا با هم درمی آمیزد و مجموعه ای می سازد همساز و همساخت.

در بخش وصف زندگی خصوصی هم تالستوی به رغم کلیه مطالعات و پژوهشهای خود، جامعه سالهای شصت ( قرن نوزدهم ) روسیه را در اوایل قرن قرار می دهد و جز در موارد استثنایی توجهی به تحول جامعه طی این نیم قرن ندارد، نیز بی تردید از دیده ها و شنیده هایش در مهمانیها و در ترانه ها و در گفتگوهای عصر خود و حتی از آنچه در نوشته های دیگران روایت شده است استفاده می کند. او این جزئیات را برای رسیدن به مقصود خود به خدمت می گیرد. در مقدمه ای بر جنگ و صلح تایید می کند که کتابش نه رمان است و نه شعر و نه شرح وقایع تاریخی، بلکه شیوه بیان جدیدی است که با آنچه نویسنده می خواسته بگوید کاملاً سازگار است. او به این ترتیب بر استقلال خود در عرصه انواع ادبی متداول اصرار می ورزد و در عین حال خواننده را دعوت می کند تا از رسم مالوف در داستان خوانی فاصله گیرد و از ورای پیرنگ و گفتار و رفتار شخصیتهای داستان خطوط اصلی این اثر را دریابد. در حقیقت زمانی که خواننده بتواند از جزئیات فارغ شود بی شک عظمت تابلوی کلی را که تالستوی رسم کرده است درمی یابد و روح هومرآسای اثر و آرامش قوانین جاودان و ضرب پرهیبت سرنوشت و حس مجموع حاکم بر داستان را که همه جزئیات در آن با هم در پیوند و سازگارند کشف می کند و نبوغ هنرمند را که همچون خدای آفرینش بر این اقیانوس انسانی حاکم است در نظر می آورد.

کتاب با توصیف دریای راکد جامعه پیش از جنگ میهنی آغاز می شود. صد صفحه اول با دقتی چون وچراناپذیر و طعنی درخور، توخالی بودن جامعه اشراف روسیه را بازمی نماید. در خلال گفتگوهای پوک و تشریفاتیِ ضیافتها و لابه لای بیان اندیشه ها و مطامع مسکین نجبا و جنب وجوش خوشباشان و نوشخواران احتمال جنگ نیز مطرح می شود و صورتها به تدریج جان می گیرند و در ذهن خواننده می نشینند.

از همان آغاز کتاب پی یر بزوخوف و پرنس آندره ی بالکونسکی به صحنه وارد می شوند. اینها دو صورت اصلی مردانه داستانند که زندگیشان با تفکر آمیخته است و به عبارتی جلوه ای دووجهی از وجود خودِ تالستوی هستند. پی یر درشت اندام و پخمه و مهربان است و آندره ی ریزنقش و مغرور و تند و تسخرزن. نویسنده آرمانخواهی و صلح طلبی و خیرخواهی و خوش خیالی ساده دلانه و تردیدهای خود را به یکی می دهد و شوق زندگی و پویایی و خشونت خُلق خود را به دیگری می سپارد. هنگامی که این دو با هم به گفتگو می نشینند گویی تالستوی در دفتر خاطراتش با خود به صحبت نشسته است.

آندره ی تیزهوش و بدبین و به احساسات خود بدگمان است و برای پنهان داشتن این احساسات پشت نقاب طعنه و نیشخند پنهان می شود؛ داوطلبانه به جنگ می رود تا تواناییهای خود را در عرصه عمل بیازماید و از اینکه بر موجی سوار است که در هدایت آن اختیاری ندارد احساس آسایش می کند. اما تشنه افتخار است و این عطش افتخارجویی در جنگ اُسترلیتس، زیر آسمان بلند بیکران آبی با ابرهای پراکنده خاکستری فرومی نشیند و او به پوچی و بیهودگی زندگی پی می برد: « چه آرامشی، چه صلحی… چه شکوهمند است… جز این آسمان بی پایان دیگر هیچ چیز ارجمندی وجود ندارد. »

با این همه او زندگی را با تمام زشتیها و اشتباهات و زیر و بمهایش از سر می گیرد. پس از مرگ همسرش، پرنسس کوچک، در املاک خود می ماند و نظمی به وضع رعایایش می دهد، بی آنکه بر شدت بینوایی آنها دل بسوزاند. او آزادی بندگان را نه برای خود آنها مفید می داند و نه برای اربابها.

در سال ۱۸۱۲ جنگ بار دیگر شور میهن پرستی را در او برمی انگیزد و به طور موقت غمهای زندگی و به ویژه غم عشق نافرجام ناتاشا را از او دور می کند. این بار با زخمی مهلک، زیر چادر بهداری و بر تخت مجاور، رقیب عرصه عشق خود، همان پرنس آناتول کوراگین شریر را که او برای یافتن و به دوئل خواندن و در خون غلتاندش سفرهای دراز کرده است، پابریده و ناتوان و گریان می یابد و نفرت شدیدش به او، به ترحمی عمیق مبدل می شود و بر سرنوشت انسانها و سردرگمی آنها و خود اشک می ریزد و ناگاه تلاش بی حاصل مانده اش برای دست یافتن به صلح درونی به ثمر می رسد. هرقدر نیروی حیاتیش کاهش می یابد صلح درونیش فراگیرتر می شود. او، که اعتقادی به خدا ندارد ناگهان می اندیشد: « عشق خداست و مردن برای من جزئی از عشق است و پیوستن به کل و بازگشت به سرچشمه ابدی »

اما پی یر بلندقد و تنومند و پخمه و نزدیک بین از خمیره ای فطیر ساخته شده و طرحهای عجیب و غریب از ذهنش می گذرد و به نیمه اجرا می شود یا نمی شود بی آنکه بر او اثری عمیق بگذارد. بی پروا به عیاشی می رود، بی فکر ازدواج می کند، بی خیال مردی تیزرفتار را به دوئل می خواند، فراماسون می شود، از سر میهن پرستی و شور قهرمان شدن طرح قتل ناپلئون را می ریزد. او هم می گوید: « باید عشق ورزید، باید معتقد بود » اما خود نمی داند به چه کسی عشق بورزد و به چه چیز ایمان بیاورد. این مرد مردد مبهوت عاقبت عاشق می شود و راه نیکبختی را در جهان می یابد، همچنانکه کوتوزف خواب آلود بر طراحان بزرگ جنگی غالب می شود. اما پی یر حقیقت را در میدان جنگ نمی یابد، بلکه در آشنایی و همبندی با پلاتن کاراتایف راز نیکبختی بر او روشن می شود. پلاتن به او می آموزد که چگونه زندگی را بپذیرد، همنوع خود را دوست بدارد و در برابر بدی دم فروبندد و آن را با بدی پاسخ نگوید. پس از این آشنایی، در لحظات دشوار زندگی یاد همین موژیک مسکین او را با جهان آشتی می دهد.

نیکلای رستف هم از نویسنده نشانها دارد. نیرومندی، تندرستی، عشق به طبیعت و احساس شدید شرافت و شوق به شکار را از او گرفته است. اما رستف به عکس تالستوی روح طاغی ندارد، و مطیع قوانین و مقررات موجود است. ناتاشا خواهرش می گوید: « اگر چیزی را هیچ کس دوست نداشته باشد نیکلای هم در آن لطفی نمی بیند. »

فرزندان رستف سرزنده و خندان و پاکدل و بی ریا و طبیعی در فضای داستان سادگی و تازگی می پراکنند. در میان آنها ناتاشا، پرشور و نترس و مهربان و خودرای است. چندان زیبا نیست، دهانی گشاد و شانه های استخوانی و بازوانی باریک دارد. او در راه پرپیچ و خم خود به سوی نیکبختی در واقع پیوندی است بین شخصیتهای اصلی داستان. همه در لحظاتی به او نزدیک می شوند و از پرتو وجودش روشنی می گیرند و می درخشند. تالستوی می گوید: « او نمی تواند کاری کند، و اگر بکند تمام وجود خود را در آن می گذارد. » در پرستاری زخمیان، در نگهداری آندره ی محتضر، در رقص و در آواز، در عشق ورزی، در دویدن در دشت و در شادیها در همه حال به کمال است؛ دست به کاری نمی زند و اگر بزند خود را به کمال به آن می سپارد، چه در انجام وظیفه یا خطر کردن و چه در رنج و غمگساری. شاید چندان هوشمند و فرهیخته نباشد ولی غنای شخصیتش به سبب غرایز طبیعی اوست. تالستوی در مورد او می نویسد: « به نهایت درجه سخاوتمند است و به خود اطمینان بسیار دارد، مغرور است، و موسیقی می داند، همه دوستش دارند. او نیازمند یک شوهر، فرزند و عشق است، نیازمند یک بستر است. »

عاقبتِ ناتاشا را در پایان داستان منتقدان بر نویسنده خرده گرفته اند. راستش، تالستوی تصویر چندان خوشایندی از زنان ارائه نمی دهد. برای او اگر زنی جز خانه داری و شوهرداری و بچه داری کاری نداند حقیر نیست. او برخلاف نویسندگان پیشرو همعصر خود نه تنها به مباحث مربوط به مقام و موقعیت زن و روابط زن و شوهر نمی پردازد بلکه این مطالب را حتّی درک نمی کند. او نه تنها خواهان آزادی زن نیست بلکه عقیده دارد که زن باید در جایی که هست باقی بماند، مطیع شوهر باشد و پای بند گهواره و کانون خانواده. اما چرا ناتاشا را چنین سرزنده و شاداب و هنرمند و رقصنده و خواننده می سازد تا عاقبت به سنگینی بر جایش بنشاند؟

ماریا بالکونسکایا، زن دیگر داستان چندان زیبا نیست که « نقص سنگین تن » مردانه را بیدار کند، به عکس چنان پرهیزکار است که حتی زیبایی چشمانش جز لطف و محبت و تسلیم القا نمی کند. زنی است حساس و متین اما بی دست و پا، همه ایثار است و با پدری مستبد و خودخواه به شکیبایی از خود می گذرد. ماریا بالکونسکایا پس از ازدواج نه تنها مانند ناتاشا رنگ نمی بازد بلکه روانش همچنان به سوی بی نهایت و ابدیت و کمال به راه خود ادامه می دهد.

در جنگ و صلح از شخصیتهای تاریخی نیز چندان تحسینی نشده است. این کتاب، هر چند آن را اثری حماسی دانسته اند، اما در اساس قهرمان ستیز است؛ از سویی شخصیتهای تاریخی همه در لحظه ای و به صورتی طرف طعنه و تمسخر قرار می گیرند و حتی کوتوزف فرماندهِ محبوبِ نویسنده مقهور خواب می نماید و گردنی چربی گرفته دارد، از سوی دیگر این قهرمانان در خطر قرار می گیرند تا در تنگنای حادثه بهتر ارزیابی شوند. نویسنده به سادگی خودنمایی را از زیر نقاب جسارت آشکار می سازد و نفع طلبی را از زیر سایه میهن پرستی بیرون می کشد و سیرت والا را در میان انبوه مردمِ بی نشان بازمی شناسد، در حقیقت معیار اصالت طبع و آزادی از تکلف و اطاعت از طبیعت را جایگزین معیارهای عادی اخلاقی می کند و به این ترتیب در نظر او سربازان روستایی و افسران جزء صاحب شخصیتی والاتر از افسران ارشد و امرای ارتش و نجبا می شوند.

در بخش تاریخی، تالستوی در بند رعایت بیطرفی هم نیست. این جنگاور قدیمی، این بار با قلم به مصاف دشمن می رود. ناپلئون همیشه با دستهای نرم و سفید و فربه و شکمی گرد و برآمده در برابر آجودانها و ژنرالها و سربازان و حتی در برابر آینه نقش بازی می کند، می پندارد که سرنوشت جهان را در دست دارد اما رهبری او از یک سوء هاضمه گذرا و یا زکام ساده تاثیر می پذیرد. به کودکی می ماند که در کالسکه ای نشسته و سر قیطانهایی را که به گوشه ای بسته است همچون مهاری اسبی در دست دارد و گمان می کند که زمام هدایت کالسکه را در اختیار گرفته است. او در سراسر کتاب با استفاده از جزئیاتی که از میان خاطرات اشخاص مختلف برگزیده شده اند طرف طعنه قرار می گیرد و عاقبت این بازیگر حقیر و متفرعن قربانی بازی خود می شود و بنا به نوشته تالستوی « این ابزار ناچیز تاریخ حتی در تبعید هم نشانی از متانت و بزرگی از خود نشان نمی دهد. »

در برابر این دیو به خون تشنه، الکساندر مردی هوشمند و دوست داشتنی و حساس وصف می شود که گرچه ریزاندام است « از اوج جلالش در جستجوی راهی به سوی والاترین فضیلت انسانی است » و این همان الکساندری است که پوشکین درباره اش می گوید: « صورت و حرکاتش به دلقکان می مانست. »

اما شخصیت تاریخی محبوب تالستوی کوتوزف است. سالاری که با چشم یگانه و جای زخمی که بر گونه دارد جنگاوری کهنه کار می نماید، ولی گردن چربی گرفته و خواب آلودگیش روح جنگ را انکار می کند. از آن جهت والاست که خود را نابغه نمی شمارد و در اندیشه خودنمایی و نگران ثبت نقش و نام خود بر صفحه تاریخ نیست. هیچگاه طرحی نمی ریزد و فرمانی صادر نمی کند و فقط تن به جریان وقایع می سپارد. در برابر قدرت ناپلئون، کوتوزف تجسم روح مردم روسیه است و تواضع و کندحرکتی و توان درک بی واسطه و فوق بشری او ناشی از همین است و به همین سبب مردم « به راههای شگفت، او را، همان پیرمرد مغضوب را، برخلاف میل امپراتور و به دست او به فرماندهی کل نیروهای ملی برمی گزینند. و او از تارک این اقتدار انسانی تمام توان خود را نه برای کشتار انسانها بلکه برای نجات آنها و دلسوزی بر آنها بسیج می کند. » و در عین حال یقین دارد که انسان در ایجاد حوادث هیچ اختیاری ندارد و پیروزی همچون دانه گندم در صحرا در زمانی که باید خود به ثمر می رسد.

تالستوی به مردم روس ارج بسیار می نهد و حتی می توان گفت که تنها روسها را به راستی ارجمند می شمارد، زیرا تمام خارجیان در داستان او از جهت اخلاقی و روحی مسکین اند. فرماندهان خارجی در ارتش روسیه همه حقیرند، فرانسویان هم یا آدمکهایی هستند ناهنجار یا موجوداتی اسیر واکنشهای حیوانی، همه ترسو و تجاوزکار و مقهور خستگی اند.

در جنگ و صلح انسانها هرقدر از محیط اجتماعی مانوس تالستوی، یعنی محیط اشرافیت مسکو دورتر می شوند کمتر نشان از فضایل انسانی دارند، حتی نجبای پترزبورگ از همگنان مسکویشان حقیرترند. تالستوی در این دوران از زندگیش به شیوه معمول خود فقط مشاهده می کند و براساس مشاهدات خود میان افراد ملتهای مختلف تفاهمی ناچیز و میان طبقات اجتماعی تماسی اندک می یابد. زیر نگاه اربابانه او مردم رعایایی هستند که فقط به سبب سودی که به ارباب می رسانند در شمارند، گیرم اربابی نیک نفس اما در کل به رعایا بی اعتنا. البته حماسه ای که او می سراید به حضور مردم نیازمند است و این مردم، آحاد فرودست جامعه، یعنی عوام، با اوج گرفتن جنگ وارد عرصه می شوند، هرچند حضور وجودشان گهگاهی و گذراست.

تیخون شچرباتی، گرچه جنگاوری جسور و بی نامی حماسه آفرین است و از چهره های درخشان نبرد است، در بیش از چند صفحه از داستان نامی از او نرفته است.

پلاتن کاراتایف اما تنها شخصیت برجسته مردمی است که به تفصیل و با تجلیل از او یاد شده است؛ مردی است مهربان و صبور و پرهیزکار که حتی به رنج لبخند می زند. شخصیتی است درخشان و شکیبا و خستگی ناپذیر که گفته هایش همه ضرب المثل اند و طنز و اندرزهای عامیانه. تالستوی می گوید: « او هر کاری می کند، نه خیلی خوب و نه خیلی بد… » اما پلاتن قدرت درونی زندگی را در اختیار گرفته است و پی یر در آشنایی با او، در اسارت، به آزادی می رسد و می آموزد که « نوعی آزادی درونی وجود دارد که به هیچ شرطی وابسته نیست. »

پلاتن کاراتایف و ناتاشا رستف دو چهره جنگ و صلح اند که بیش از همه از نیروی حیات برخوردارند: نیرویی که تالستوی به آن ارج بسیار می نهد و در مجسم کردن آن قدرتی کم نظیر دارد. این قدرت تالستوی حاصل روح هنرمند او و توانایی عظیمش در مشاهده است و شاید به این دلیل شخصیتهای تالستویی شخصیتهایی خاکی اند که جان آنها با گوشت و پوست و عصبشان به تنگی در پیوند است. انسانهای تالستوی ارواحی نیستند که در جلد جسمی رفته باشند، بلکه ترکیبی هستند از جسم و روح. پرواز نمی کنند و از بار طبیعت جسمانی خود فارغ نیستند. تورگنیف تالستوی را نکوهش می کند و می گوید: « برایتان آرزوی آزادی بیشتری دارم » اما تالستوی به روشنیِ یک ذره بین و به دقتی چون ساعت به بررسی طبیعت ادامه می دهد.

او در تدارک یک داستان از میان هزاران موقعیت، موقعیتهای مطلوبی را برمی گزیند. برای هر موقعیت فضایی و چهره هایی می سازد و به هر چهره جسمی می بخشد و به هر جسم شیوه رفتاری اختصاص می دهد. و اینها همه براساس واقعیات ملموس بنا می شود. مثلاً دهانی را با تمام ریزه کاریهایش می بیند: لب بالا، لب پایین، لرزش کنج لب در احوال عاطفی گوناگون از قبیل خشم و شادی و کینه و حسرت. رنگ و نیز نرمی و سفتیِ لب را می سنجد. بعد به عملکرد لب و دهان و چگونگی تقطیع و تلفظ الفاظ و کیفیت صدا می پردازد و این کار را در مورد همه اندامها با دقت حیرت آوری وصف می کند.

حاصل این مشاهدات صوتی و نوری و حرکتی در آزمایشگاه ناپیدای او با هم جفت وجور می شود. حرکت انگشتان با دقتی ریاضی با حالت نگاه سازگار می شود و نگاه با خنده و خنده با شیوه خاص سخن گفتن هماهنگی می یابد و هنرمند ویژگیهای خاص عمیق وجود و روح حاکم بر این تصاویر را استخراج می کند و همه را از صافی انتخاب می گذراند. به این ترتیب شمار مشاهدات گرچه فراوان است ولی خصوصیات برگزیده به نهایت اندک اند؛ اما در عوض همچون مُهر و اثر انگشت در سراسر کتاب تکرار می شوند و یکدستی و تداوم هر یک از شخصیتها را استحکام بیشتری می بخشند. لب کوتاه زبرین پرنسس کوچک با کرک نرم روی آن همه جا با او همراه است و حتی در مجسمه فرشته ای که بر گور او برپا کرده اند ظاهر می شود و فرزندش نیز این حالت لب را از او به ارث می برد. هلن کوراگینا شانه هایی گرد و مرمرین دارد و پیوسته لبخند می زند و پرنس واسیلی همیشه دست مخاطب خود را می گیرد و پایین می کشد.

به این ترتیب شخصیتهای داستان شکل می گیرند و هر کدام شیوه خاص پندار و گفتار و کردار خود را اختیار می کند و همگی در جهت سرنوشتی که برایشان معین شده است کامل می شوند. همه چنان جاندار و واقعی اند که به دشواری می توان تصور کرد که فقط ساخته و پرداخته ذهن نویسنده باشند، رویدادها چنان به سادگی و روشنی دنبال می شوند که خواننده گاه گمان می کند که در مقابل پنجره گشوده ای به تماشای دنیای واقعی نشسته است.

با این اوصاف شاید گمان رود که نوشتن به شیوه تالستوی کاری ساده و طبیعی است. خود او می گوید که برای این نوع نویسندگی یک خصیصه کمیاب کافی است و آن اینکه « دروغ نگوییم » . تالستوی خود از « واقعیت » سخن می گوید و به « روشنی » حتی، واقعیتی که سراسر زندگیش در جستجوی آن بوده است. او با شکیبایی و پویایی تلاش می کند تا در ورای اندیشه ها و گفته ها و کردارها انسان را عریان و آزاد از پیرایه افسانه و تصنع بازشناسد و به راز زندگی دست یابد، و در این راه خستگی نمی شناسد.

دستنوشته های تالستوی خود گواه بر این است که او مردی سخت کوش و پایدار بوده و هنر و ادبیات را با هم درآمیخته است.

تالستوی در سی سالِ اول زندگی هنری خود جز مشاهده و سپس پرداختن به مشاهداتش کاری نکرده است.

نگاه موشکاف او همچون آفتاب بر پاکان و ناپاکان یکسان باریک می شود، بر شعر لطیف عشقهای کودکانه و کشتار خونبار میدانهای جنگ، بر مهربانی و صفای پرنسس ماریا و به بیرحمی دولوخف یکسان سیر می کند. از بدن گلرنگ نوزادی به پوست فرسوده اسبی درمانده می لغزد و از پیراهن چیت موژیکی به لباس فاخر و ملیله نشان ژنرالی می رود. زیر این نگاه نافذ، امپراتور از اعتباری بیش از یک آدم عادی برخوردار نیست و اهمیت انسان بیش از سگی که به دنبالش می دود نیست و ارزش هیچ یک بیشتر از سنگی که سگ با پنجه هایش به پس و پیش می راند نیست. تالستوی حیوانیت و انسانیت، پاکی و ناپاکی و شرارت و نیکدلی را می بیند و برایش تشنج مرگ سگی مسکین و واپسین نفس ژنرالی و افتادن درختی همه یکسان است. نمی توان گفت که او طبیعت را به پایه انسانی بالا می آورد یا انسان را به طبیعت نزدیکتر می کند.

او از مجموع فنون نویسندگی بیش از همه بر صحت و دقت مشاهده ارج می نهد و تنها ابزار کار او پنج حس بیدار و نیرومند او هستند که با عمل هماهنگشان حقیقت عریان و گزنده را درمی یابند و آن را چنان به روشنی بیان می کنند که خواننده حیرت زده دنیایی را درمی یابد بسیار عمیقتر و واقعیتر از دنیای اطرافش. تالستوی به جای اینکه ما را به ماورای طبیعت بکشاند طبیعت را به ما نزدیک می کند.

او با خیال و الهام و رویا بیگانه است و در پی خلق مراتبی میان خدا و حیوان نیست، دنیای تالستوی در این دوران از فعالیت هنریش دنیایی است خالی از اوهام، و آثار او چون آب زلال اند و همچون آب نه مستی می آورند و نه رخوت، فقط همچون علم روشن و کامل و عینی اند و انسان را به اندیشه وامی دارند. خواننده در برابر هنر تالستوی معقول و هوشیار می ماند، در عالم رویا به پرواز درنمی آید، تلوتلو نمی خورد و شک نمی کند. بی خستگی و گام به گام به راهنماییِ دست ناپیدا و توانای هنرمند به قله ها صعود می کند و با هر گام افق دیدش وسعت می گیرد. وقایع به کندی صورت می گیرند، دوردستها به تدریج روشن می شوند، اما نه سرسامی بلکه با دقتِ حرکت عقربه ساعت.

او سراینده ای روشن بین است اما غیبگو نیست، گزارشگر واقعیت است، شاعر خیالباز نیست، او فقط با زبان واقعیت آشناست و همان طور که خود عقیده دارد هنرش در این است که حجاب پیرایه را کنار بزند و با زدودن زواید حداقل تصویری را حفظ کند که تماس مستقیم میان هنرمند و خواننده را ممکن سازد.

او در حقیقت خواننده را با متن پیوند می دهد و خود کنار می رود. در جنگ و صلح جز در گریزهای فلسفی، خواننده حضور سراینده پرشوری را که در پس پرده صحنه گردانی می کند احساس نمی کند. داستانسرایی تالستوی در این اثر به کوهنوردی کوه آشنا می ماند که آرام آرام به سادگی و به نظم پله پله بی جست وخیز و بی خستگی و دور از ضعف و بی صبری صعود می کند و به افقهای وسیعتری دست می یابد و هیچگاه به نفس نفس نمی افتد و در این تکاپوی پی گیر و پایا تابلویی می سازد که گفته اند تا زبان روسی باقی است آن هم باقی خواهد ماند.

نگارش جنگ و صلح هفت سال طول کشیده و می گویند کتاب هفت بار بازنویسی شده است؛ اما هدف تالستوی از این بازنویسیها بیان روشنِ واقعیتهایی است که پیوسته در جستجوی آن بوده است. او از پرداختن به جزئیاتِ نقش گذار غافل نیست ولی به جزئیاتِ کم مقدار بی توجه است، مثلاً پرنسس ماریا به برادر عازم جنگ خود آندره ی گردن آویزی نقره ای با مدالی منقوش به تمثالی مقدس هدیه می کند، حال آنکه در جبهه نبرد اُسترلیتس سرباز فرانسوی از گردن پرنس آندره ی که زخمی و اسیر شده است گردن آویزی طلایی می رباید، یا ناتاشا در سال ۱۸۰۵ سیزده ساله و در ۱۸۰۶ پانزده ساله و در سال ۱۸۰۹ شانزده ساله می شود؛ یا پی یر بزوخف ستاره دنباله داری را که در حقیقت در سال ۱۸۱۲ در آسمان ظاهر شده است در سال ۱۸۱۱ می بیند، و از این قبیل بسیار. البته خوانندگان اغلب توجهی به این جزئیات ندارند، زیرا جاذبه داستانسرایی تالستوی مجال اندیشیدن و اهمیت دادن به این لغزشهای کوچک را به آنها نمی دهد.

جنگ و صلح ابتدا با نام « ۱۸۰۵ » و به رسم آن زمان، به صورت پاورقی در مجله ادبی « پیک روس » انتشار می یابد و با اقبال بسیار خوانندگان روبرو می شود. چاپ کتاب به این صورت تا پایان جلد دوم ادامه می یابد. در سال ۱۸۶۷ این دو جلد به اضافه جلد سوم به صورت کتاب منتشر می شود. اما این نسخه با متن پاورقیها تفاوت بسیار دارد، زیرا تالستوی بنا به شیوه خود آن را اصلاح و بازنویسی کرده است. در بهار سال ۱۸۶۸ جلد چهارم هم به چاپ می رسد. این جلد با پایان نبرد بارادینو تمام می شود، و سرانجام نام کتاب به « جنگ و صلح » تغییر می یابد.

این نام علاوه بر اینکه گویاتر و زیباتر است، در عین حال نشان از توالی روایتِ صحنه های جنگ و صلح هم می تواند باشد یا حتی اشاره ای به این نکته که صلح در این اثر جنگ را محدود می کند، چرا که داستان در صلح آغاز می شود و با صلح نیز پایان می پذیرد.

علاوه بر تغییر نام در جلد چهارم، بخشهای فلسفی بر شرح ماجراهای خانوادگی و جنگی نیز بر این جلد افزوده می شود. این جلد با بحثی طولانی در زمینه علل جنگ سال ۱۸۱۲ و اصل علیت و جبر سرنوشت آغاز می شود. آغاز جلد پنجم هم که در زمستان سال ۱۸۶۹ به چاپ می رسد گریزی فلسفی است. قسمت سوم همین جلد باز با بحثی فلسفی شروع می شود. در ابتدای جلد ششم هم که در همین سال انتشار می یابد شرح اندیشه های نویسنده درباره نبرد بارادینو ادامه می یابد. سراسر پی گفتار هم بجز یک قسمت که شامل گره گشایی داستان است به بحثهای فلسفی ـ تاریخی اختصاص دارد.

به این ترتیب، در ترکیب سه جلد نخستین و سه جلد پایانی تفاوتی آشکار حاصل می شود. در سه جلد اول نویسنده ناپیداست حال آنکه در سه جلد آخر فاضل منشانه به صحنه می آید و فلسفه شخصی خود را مطرح می کند. البته سبک نگارش او نیز در فصول داستانی و فصول عقیدتی متفاوت است.

بحثهای عقیدتی از آغاز تا امروز پیوسته برای خوانندگان و منتقدان پرسش برانگیز بوده است. تورگنیف وجود این فصول را حاصل شیفتگی تالستوی به فلسفه خودآموخته اش می داند، اما بسیاری از منتقدان ترکیب داستان و بحثهای فلسفی را ترکیبی اختیاری و به عمد می دانند و کندکردن سیر داستان را، چنانکه در آثار حماسی قاعده است، خواست آگاهانه نویسنده به حساب می آورند. به نظر می رسد که تالستوی با آمیختن بحثهای فلسفی به داستان با سبکی برجسته و پرداخته خواسته است کار خود را به سطح یک اثر حماسی بالا ببرد، که البته در این کار ناموفق نبوده است و در یادداشتهای او در سال ۱۸۶۵ هم که در آن انواع ادبی طبقه بندی شده است جنگ و صلح با ایلیاد و اودیسه قیاس گرفته شده، با نوع ادبیِ واحد.

در جلدهای پایانی، حضور توده های مردم که در کنار قهرمانان به صحنه می آیند نیز، به لحاظ ساختاری، لازمه یک اثر حماسی است. در این جلدها مردم عادی یا به صورت توده ظاهر می شوند یا در قالب کسانی چون پلاتن کاراتایف که خود به تنهایی نماینده فلسفه مردمی روسیه می شود؛ میان طرز تفکر آنها و اندیشه نویسنده نیز در گریزهای فلسفی رابطه ای اساسی مشهود است ( این در عین حال نقطه عطفی است در زندگی هنری تالستوی، زیرا از این پس در داستانهای او مردم جایی بیش از پیش اختیار می کنند ) .

تالستوی بر این نظر است که میان حدوث وقایع و اراده انسانها ارتباط مستقیمی وجود ندارد. عملی شدن یا نشدن نقشه ها و اجرا شدن یا نشدن فرمانهای فرماندهان هم به اراده افراد بسیاری بستگی دارد که مُجری فرمانها هستند و هم به رویدادها و اتفاقات و هم به جنبشهای خودبه خودی که پدید می آیند و فرومی نشینند. او عقیده دارد که در مجموع مردم مهمترین عامل وقوع وقایع اند.

تالستوی چنین می اندیشد، چرا که از سویی خود در جنگ شرکت کرده و به آن اندیشیده است و از سوی دیگر در این مرحله از زندگی او مساله حقوق بشر و آزادیهای مردم مطرح شده و گزارشهایی درباره آمار و قوانین و روابط میان عوامل جغرافیایی و تحول ملتها به چاپ می رسد و موضوع گفتگوی صاحب نظران قرار می گیرد، تالستوی هم در واقع از آنها اثر می پذیرد.

در سال ۱۸۶۸ به پاگادن ( Pagadon ) دوست تاریخدان خود می نویسد: « اندیشه های من در خصوص حدود آزادی انسان و دریافتم از تاریخ بدعتی ناگهانی نیست، این اندیشه ها حاصل کار و تلاش فکری تمام عمر من است، جزئی از جهان بینی من است که خدا می داند به چه قیمتی پرورده و پرداخته شده و چه شیرینکامی و آرامشی برایم فراهم آورده اند. با این همه می دانم که مردم به صحنه های هیجان انگیزی که شرح گفتار یا اعمال فلان دوشیزه است توجه بیشتری می کنند زیرا درک این چیزها برایشان آسانتر است، و کسی به اصل کار من نخواهد پرداخت. »

مردم کتاب را می خوانند و در عین تحسین به حیرت می افتند و منتقدان انتقاد می کنند و شاید به همین سبب در چاپ سوم که در سال ۱۸۷۳ منتشر می شود کلیه بحثهای فلسفی حذف می شود و در این چاپ دستکاریهای دیگری هم صورت می گیرد، از جمله می توان از بخشهایی نام برد که در چاپهای پیشین به زبانهای غیرروسی در متن آمده بود که بعد به روسی ترجمه می شود. اختلاط زبانهای خارجی با متن روسی نیز یکی دیگر از نکات انتقادی داستان بوده است ( این یادآوری شاید بیجا نباشد که در آن زمان توانایی تکلم به زبانهای اروپایی به ویژه فرانسوی نشان تشخص بوده است، طوری که زبان فرانسوی زبان محافل اشراف شمرده می شده است. نجبا زبان مادری خود را خوار می داشتند و بسیاری از آنها حتی سواد روسی نداشتند و فقط برای مکالمه با طبقات دیگر یا با خدمتکاران خود از آن استفاده می کردند. تالستوی به قصد امانت در ترسیم واقعیت قسمتهایی از مکالمات نجبا را به زبان فرانسه یا طرح جنگ فلان ژنرال آلمانی را به زبان آلمانی آورده است. ) به علاوه، در این چاپ از جهت تقسیم بندی کتاب نیز تغییراتی صورت می گیرد، از جمله شمار جلدها از شش به چهار کاهش می یابد.

چاپ چهارم در سال ۱۸۸۰ دقیقا مانند چاپ سوم منتشر می شود اما حذفها و دستکاریهای این دو چاپ بخشی از خصوصیت کتاب را از میان می برد و حتی بعضی از قسمتها را غیرقابل فهم می سازد.

در چاپ پنجم در سال ۱۸۸۶ همسر تالستوی کنتس سوفیا آندری یونا به یاری دوستی با شکیبایی و دقت بسیار همه بخشهای حذف شده را به جای خود قرار می دهد و قسمتهای غیرروسی را به متن باز می گرداند و در تقسیم بندی بخشها و فصلها هم تغییراتی می دهد، منتها ظاهرِ چهارجلدی آن را حفظ می کند. کتاب در چاپهای بعدی به همین شکل باقی می ماند.

انتشار جنگ و صلح با استقبالی بیش از آنچه تالستوی انتظار داشت روبرو می شود و صدای ضعیف و پراکنده انتقادهای منفی بر این استقبال بی اثر می ماند.

منتقدان دموکرات نمی توانند از جهت اصول با تالستوی که هم کنت است و هم مالک موافق باشند، به ویژه خودداری او از بحث بر سر مسائل اساسی زمان ـ از قبیل آزادی رعایا و آزادی مطبوعات و حقوق زن و اصلاح نظام قضایی و قوه اجرایی کشور ـ را محکوم می کنند؛ این بار بر او خرده می گیرند که در جنگ و صلح فقط اغنیا و صاحبان نام و مقام را دارای فضایل انسانی دانسته و توده مردم را حقیر داشته است و همچنین ترجیح او را برای جبر شرقی در مقابل خرد غربی مردود می دانند.

منتقدان محافظه کار و در راس آنها پرنس ویازمسکی ( Viazemsky ) دوست قدیمی پوشکین و گوگول از اصرار تالستوی در فروکشیدن قهرمانان ملی از جایگاه جلالشان اظهار انزجار می کنند و نووُرو ( Novoro ) که خود در جوانی در نبرد بارادینو شرکت داشته بر او خرده می گیرد که چرا امیران بزرگی را که نامشان پس از پنجاه سال هنوز بر زبان مردم مانده است بی استناد به مدارک و شواهد حقیرشمرده و حتی کریه نمایانده و آنها را ابزار کور و ناتوانِ تقدیر دانسته است. نووُرو، با این همه اذعان دارد که صحنه های جنگ با دقتی در خور تحسین توصیف شده است.

مردم فارغ از جدال منتقدان مجلدات جنگ و صلح را می خرند و می خوانند و دست به دست می گردانند و به دوست و آشنا توصیه می کنند که بخوانند. کتاب جنگ و صلح طی سالهای آزگار مدام نایاب شده و باز به چاپ رسیده است. نامه های بسیار در خصوص آن رد و بدل می شود و بحثهای متنوع درمی گیرد. می گویند که تمام مردم روسیه آن را خوانده اند.

البته نه فقط مردم عادی بلکه داستایوسکی هم که داستان مشهورش « ابله » در جراید با انتقاد روبرو شده اظهار انزجار می کند از اینکه منتقد معروف و معتبر زمان، استراخف، تالستوی را از بزرگترین مردان ادبیات روس دانسته است؛ و گنچارف عقیده دارد که استقبالی این چنین از اثری در تاریخ ادبیات سابقه نداشته است و به تورگنیف می نویسد: « … کنت تالستوی شیر بیشه ادب شده است. » و تورگنیف که خود با تالستوی روابط گرمی ندارد پس از انتقاد از سبک نگارش و گریزهای فلسفی او اعتراف می کند که جنگ و صلح اثری عظیم است و حتی از فلوبر نقل می کند که پس از خواندن کتاب از فرط هیجان و ستایش فریاد می زده است. صاحب نظر دیگری به نام بوگودین می گوید: « اگر پوشکین زنده بود چه شادمان می شد. »

اما تالستوی خود به سرعت از کتاب و بحثهای پیرامون آن روی می گرداند و بار دیگر در املاک خود پناه می جوید. شهرت اما او را رها نمی کند و ده سال بعد « آنا کارنینا » یش با موفقیتی مشابه روبرو می شود. تالستوی پس از انتشار آناکارنینا هنوز سر آن دارد که به دنباله جنگ و صلح بازگردد و به داستان دسامبریستها بپردازد، ولی پس از اینکه بارها فصل اول آن را می نویسد یکباره رهایش می کند؛ گفته می شود که جنگ و صلح را حتّی به قدر کفایت هم پرداخته نمی داند، و راستی این است که جنگ و صلح را غولی یغور توصیف کرده اند که نه وحدتی در آن پیداست و نه به درستی در یکی از انواع ادبی می گنجد. اما در عین حال یکی از شاهکارهای بزرگ ادب جهانی است و راز نبوغ تالستوی در همین است.

ایران زندیه ( حبیبی )

یادداشت مترجم

پیش از آنکه ترجمه جنگ و صلح را به شما خوانندگان عزیز عرضه کنم بجاست که چند نکته را به نظرتان برسانم.

اول به آقای کاظم انصاری که سالها پیش ( ۱۳۳۴ ) این اثر را به فارسی برگردانده اند درود می فرستم. اینکه به خود اجازه دادم و به ترجمه دیگری پرداختم به هیچ روی نشان انکار ارزش بی چون و چرای ترجمه ایشان نیست، بلکه سبب این است که معتقدم زبان ما، چنانکه دیگر جنبه های زندگیمان، به ویژه در این عصر دستخوش تحولی سریع است و برخورد اهل کتاب با ترجمه نیز از این تحول برکنار نمانده است و دست کم شاهکارهای بزرگ ادب جهان بهتر است که دست کم هر ده ( یا نهایتا پانزده ) سال یکبار از نو ترجمه شوند؛ البته ترجمه حاضر نیز آخرین ترجمه نخواهد بود، چنین ادعایی نشان سبکسری و خودپسندی است، و اگر صاحب همتی در آینده دست به ترجمه آن نزند و این بنده تا ده سال دیگر زنده باشم و حالِ کار داشته باشم آن را دوباره ترجمه خواهم کرد، زیرا این کار را، به همان دلیلی که اشاره شد، ضروری می دانم، چنانکه ابلوموف را هم دوباره ترجمه کردم و به زودی از چاپ در خواهد آمد.

دوم اینکه کتاب را از متن روسی، چاپ ۱۹۵۱ مسکو، ترجمه و با متن دیگری که مربوط به پیش از انقلاب اکتبر است مقایسه کرده ام. ترجمه مرا همسرم ایران زندیه جمله به جمله با ترجمه فرانسه آن مقایسه کرده و انصافا تذکراتی داده است که بی آنها ترجمه به صورتی که می بینید نمی بود، و این بی تردید کارِ سنگینی بود و همت و علاقه بسیار می خواست و بجاست که قدر کارش ناشناخته نماند.

سوم اینکه، چنانکه در مقدمه کتاب آمده است قسمتهایی از داستان در متن اصلی به زبانهای غیرروسی چاپ شده و ترجمه این قسمتها به صورت حاشیه به هر صفحه افزوده شده است. رعایت این کار به نظر من عبث آمد زیرا همه خوانندگان الزاما به زبان فرانسوی یا آلمانی آشنایی ندارند و ناگزیر می بایست هر بار که به این قسمتها برخوردند رشته خواندن را رها کنند و بعد از رجوع به زیرنویس، رهاشده را از سر گیرند، خاصه آنکه بسیار پیش می آید که متکلم نه تمام عبارت بلکه فقط قسمتی از آن یا حتی قسمتی از اصطلاحی را به زبان فرانسه ادا کرده است و رعایت این شیوه با مشکلات فنی روبرو می شد و به هرحال کارِ خواندن را بی سبب دشوار می کرد. اما برای محترم داشتن نظر نویسنده قسمتهایی که در نسخه اصلی به زبان غیرروسی آمده، در اینجا با حروف ایرانیک ( حروف مایل ) چاپ شده است تا خارجی بودن آنها مشخص باشد.

نکته دیگر اینکه عناوین پرنس و پرنسس به نظر این بنده نظیر کنت و کنتس یا دوک و دوشس یا مارکی و مارکیز عناوین نجابت است و ترجمه شدنی نیست، و الزاما دلالت به این نمی کند که فلان پرنس یا بهمان پرنسس از تبار شاهی بوده است و بسیار اتفاق می افتاده که امپراتور کسی را به پاس خدمات درخشانی که کرده است با این عنوان ممتاز می کرده است، چنانکه خود کوتوزف هم وقتی برای بار دوم به فرماندهی کل قوا منصوب شد این عنوان را نیز گرفت و پیش از آن پرنس نبود. گذشته از این، استعمال شاهزاده و شاهزاده خانم مانند سپهبد و سرلشکر به جای مارشال یا ژنرال با فضای غیرایرانی اثر ناسازگار می نمود. نمی دانم چرا این نکته برای درجات پایین نظامی مثل اینکه درست نیست و وقتی کتاب معروف پوشکین را « دختر سروان » یا کتاب بالزاک را « سرهنگ شابر » ترجمه می کنیم به کار بردن درجات نظامی ایرانی برای اشخاص غیرایرانی به گوش سنگین نمی آید اما اگر بگوییم سرلشکر دوگل یا سپهبد استالین گفته مان زنگ مضحکی پیدا می کند.

و دست آخر نه فقط بجا می دانم بلکه صادقانه میل دارم که از دوست عزیزی که قسمتی از این ترجمه را خواند و تذکراتش برایم بسیار ارجمند است و نیز از آقای قاسم روبین که زحمت ویرایش ترجمه را به عهده داشته اند و همچنین از همت و علاقه آقای کریمی مدیر محترم انتشارات نیلوفر که تاخیرها و بدقولیهای مرا با حوصله تحمل کرده و در ارائه ترجمه به صورت شایسته سهمی غیرقابل انکار دارند، و نیز پیشاپیش از خوانندگان عزیزی که بر من منت گذارند و عیبهایی را که به نظرشان می رسد به من گوشزد کنند تشکر کنم.

4 نکته‌ای که خواندن جنگ و صلح را آسان‌تر می‌کند

۱۹۰ سال پیش در چنین روزی لئو تولستوی به دنیا آمد. نویسنده بزرگی که کمتر کسی در دنیا هست که اسم او به گوشش نخورده باشد و حتی اگر اهل مطالعه نباشد حداقل یکی از آثار شاهکار او را در قالب فیلم یا نمایش دیده است. کتاب جنگ و صلح یکی از بهترین و مشهورترین کتاب‌های اوست که با گذشت ۱۵۰ سال از زمان نوشته شدن آن، هنوز سوژه فیلم‌ها، نمایش‌ها و برنامه‌های رادیویی است و سالانه هزاران نسخه از آن در دنیا به فروش می‌رسد.

«جنگ و صلح» رمان نسبتا بلندی‌ است؛ همین باعث می‌شود خیلی‌ها رغبت نکنند سراغش بروند و یکی از شاهکارهای دنیا را از دست می‌دهند. اگر جنگ و صلح را نخوانده‌اید یا خواندن آن را نیمه کاره رها کرده‌اید، دانستن این ۴ نکته پیش از خواندن کتاب می‌تواند به شما کمک کند.

۱. طولانی اما نه خسته‌کننده

اولین چیزی که باید درباره «جنگ و صلح» بدانید این است که قرار است یک رمان بلند کلاسیک بخوانید اما نه یک رمان بلند کلاسیک خسته‌کننده. از آن‌جایی که با یک شاهکار طرف هستید، نمی‌توانید اتفاقات را پیش‌بینی کنید و کتاب تا انتها پر از اتفاقاتی است که درست مثل زندگی، شما را غافل‌گیر می‌کند. این رمان بیش از ۵۰۰ شخصیت دارد که تقریبا ۲۰۰ نفر از آن‌ها شخصیت‌های تاریخی واقعی هستند که در صفحات جنگ و صلح زندگی می‌کنند. در ۱۰۰ صفحه اول کتاب، این زیاد بودن شخصیت‌ها ممکن است شما را گیج کند. نگران نشوید و ادامه دهید. با پیش رفتن داستان این گیجی تا حد زیاد رفع می‌شود.

۲. جایی برای قهرمان‌ها نیست

در کتاب جنگ و صلح هیچ قهرمانی وجود ندارد. تولستوی داستان گروهی از مردم جامعه را تعریف می‌کند. تولستوی قهرمان‌سازی را کنار گذاشته و شخصیت‌ها آدم‌های واقعی هستند با کارها و حرف‌های مختلفی که گاهی ممکن است شما را خشمگین کنند و گاهی دلتان برایشان بسوزد. جنگ و صلح سعی می‌کند احساسات و رفتار آدم‌ها را بفهمد و توصیف کند، اما بابت رفتار کسی عذرخواهی نمی‌کند، کسی را سرزنش نمی‌کند و شخصیت‌ها را قضاوت نمی‌کند.

۳. شما با شخصیت‌های پویا طرف هستید

آدم‌ها تغییر می‌کنند همان‌طور که در دنیای واقعی تغییر می‌کنند. شخصیت‌ها در کتاب جنگ و صلح چیزهای زیادی را تجربه می‌کنند و اتفاقات مختلفی برای آن‌ها می‌افتد و در پایان کتاب شما با آدم‌های کاملا متفاوتی نسبت به شروع آن طرف هستید. اعجاز جنگ و صلح در همین پویایی و تغییر انسان‌هاست. ناتاشا، کسی که در شروع کتاب دختری پرشروشور است و مدام عاشق می‌شود (!) در پایان به آدمی نسبتا منزوی و کاملا متفاوت تبدیل شده‌است.

۴. کتاب را کامل بخوانید

بعضی می‌گویند از قسمت‌های جنگ رد شوید و فقط بخش‌های صلح را بخوانید. این کار یک خیانت بزرگ است؛ به کتاب و لذتی که می‌توانید از خواندن آن ببرید. کتاب را نمی‌توان به بخش‌هایی که ارزش خواندن دارند و ندارند تقسیم کرد. جنگ و صلح را کامل بخوانید و لذت و هیجان جاری در صفحه‌ها را از خود دریغ نکنید. انتشارات نیلوفر این کتاب را با ترجمه سروش حبیبی منتشر کرده که یکی از بهترین و قدیمی‌ترین ترجمه‌های فارسی این کتاب است.این قسمت از دیجی کالا مگ می باشد.

خرید کتاب جنگ و صلح


ادیسه اثر هومر (اواخر قرن ۸ پیش از میلاد مسیح)

The Odyssey by Homer

ادیسه اثر هومر

کتاب ادیسه (The Odyssey)، شعری حماسی نوشته ی هومر (Homer) است که در حدود 720 سال قبل از میلاد مسیح نگاشته شد. هومر با خلق کتاب ادیسه، قرن ها قبل از وجود آثاری چون ارباب حلقه ها، جنگ ستارگان و هری پاتر، استانداردها و قواعد داستان های حماسی و سفرهای قهرمانانه را تعیین کرد. این کتاب که پر از شخصیت های مختلف انسانی و غیرانسانی و سرشار از حوادث هیجان انگیز است، به داستان ماجراجویی های ادیسیوس (اولیس)، پادشاه ایثاکا و قهرمان جنگ تروآ، می پردازد. در خلال داستان، این شخصیت تلاش می کند تا به خانه و نزد همسر همیشه باوفایش، پنلوپ، باز گردد. ادیسیوس در طول این مسیر شگفت انگیز با موجوداتی عجیب، هیولاهایی آدمخوار، جادوگران، سایرن ها و خدایان رو به رو می شود. اما زمانی که او بعد از ده سال سفر درنهایت به ایثاکا می رسد، درمی یابد که رنج و سختی هایش تازه شروع شده و باید همسر و کشورش را با جنگ و نبرد دوباره از آن خود سازد.

«هومر»، داستان‌سرا و شاعر نابینای یونانی، در نیمه‌ی دوم قرن هشتم پیش از میلاد، این دو منظومه‌ی حماسی بلند را حاوی ۲۸۰۰۰ شعر “هگزامتری” آفرینش کرد و نام خود را از آغازگران شعر و ادبیات اروپا ثبت نماید؛ گرچه در شهر اِزمیر (سمیرنا) واقع در غرب ترکیه‌ی امروزی دیده به جهان گشود و طبق اسناد موجود، بیشتر عمر خود را در جزیره چیوس گذراند و در آخر نیز جزیره‌ی لوس میعادگاهش با مرگ گشت.

> لینک کتاب ادیسه در سایت آمازون

> لینک کتاب ادیسه در سایت گودریدز

> لینک کتاب ادیسه در سایت گاردین

«اودیسه» زمان صلح و بازگشت قهرمانان را از جنگ «تروا» نشان می دهد و سرگذشت یکی از سران جنگ، بنام «اودیسیوس» می‌باشد که در سفری طولانی، ماجراهای مختلف و خطیری برای وی و همراهانش پیش آمده و در نهایت که همگان گمان به کشته‌شدن وی می نمودند به وطن خود باز گشته و دست متجاوزان را از سرزمین و زن و فرزند خود کوتاه می‌نماید. در بسیاری از زبان‌ها «اودیسه»، سرگردانی و آوارگی معنا شده، ولی این منظومه درباره‌ی دریا و خشکی است و به قلمروی افسانه‌ها می‌پردازد، حتی جهان زیرزمین، سیکلوپ ها، سیرن ها، خاروبدیس و سکولا را معرفی می‌کند.

به هرحال، «شاهنامه‌ی فردوسی» و «ایلیاد و اودیسه‌ی هومر» از زیباترین و عظیم‌ترین آثار حماسی ملت‌های جهان محسوب شده که در آن بین، «ایلیاد» و «اودیسه» هر دو به راستی منبع اصلی آگاهی ما درباره‌ی اساطیر یونان به شمار می‌روند و فراتر از داستان‌های افسانه‌ای از غول‌هایی چون آیاس و آشیل، حقایقی از تاریخ را هم در خود نهفته‌اند.

«هومر»، داستان‌سرا و شاعر نابینای یونانی، در نیمه‌ی دوم قرن هشتم پیش از میلاد، این دو منظومه‌ی حماسی بلند را حاوی ۲۸۰۰۰ شعر “هگزامتری” آفرینش کرد و نام خود را از آغازگران شعر و ادبیات اروپا ثبت نماید؛ گرچه در شهر اِزمیر (سمیرنا) واقع در غرب ترکیه‌ی امروزی دیده به جهان گشود و طبق اسناد موجود، بیشتر عمر خود را در جزیره چیوس گذراند و در آخر نیز جزیره‌ی لوس میعادگاهش با مرگ گشت.

از محتوای متنیِ این کتاب همین بس، که مانند «ایلیاد» منظوم بوده و شامل 24 سرود میباشد؛ البته نه به مانند «ایلیادِ» حماسی، کاملاً شاعرانه سروده شده و «استاد سعید نفیسی»، مترجم گران‌قدر آن را، ملزم به استفاده از لحنی شاعرانه و زبان غزل، برای بازگرداندن آن نموده است. در مقدمه‌ی این کتاب، استاد به مقدمه‌ی مفصل و کاملش در «ایلیاد» اشاره کرده که می تواند قبل از شروع خواندن کتاب، خواننده را با کلیاتی از اصطلاحات و شخصیت‌های اساطیر یونان آشنا کرده و خواندن آن را بس سلیس‌تر و شیواتر نماید.

خرید کتاب ادیسه اثر هومر


صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز (1967)

One Hundred Years of Solitude by Gabriel Garcia Marquez

صد سال تنهایی

رمان صد سال تنهایی (One Hundred Years of Solitude)، یکی از جاودانه ترین آثار قرن بیستم، رمانی بسیار محبوب و موفق است که در سرتاسر جهان شناخته شده و سرآمدترین موفقیت برنده ی جایزه ی نوبل، گابریل گارسیا مارکز به حساب می آید. این رمان، داستان اوج و فرود شهر خیالی ماکوندو را از طریق تاریخچه و سرگذشت یک خانواده روایت می کند و شرحی غنی و درخشان است از زندگی و مرگ، و سرگذشت تراژیکمدی نوع بشر. در قصه ی باشکوه، مضحک، زیبا و پرزرق و برق این خانواده، می توان تمام انسانیت را به نظاره نشست؛ همان طور که می توان در تاریخ، افسانه ها و عروج و افول ماکوندو، همه ی اوضاع و احوال زندگی در آمریکای لاتین را مشاهده کرد.

موضوعاتی جهانی و همه گیر از قبیل عشق و شهوت، جنگ و انقلاب، دارایی و فقر، جوانی و سالخوردگی، گوناگونی زندگی، بی کرانگی مرگ و جست و جو برای آرامش و حقیقت، در مرکز توجه رمان صد سال تنهایی قرار دارند. مارکز، چه زمانی که درباره ی رابطه ای خیانت آمیز می نویسد و چه وقتی که در حال شرح حرص و طمع کاپیتالیسم و فساد حکومتی است، همیشه نثری ساده، موجز و خالص دارد که از ویژگی های برجسته ی یک اثر استادانه هستند. رمان صد سال تنهایی که مکررا مخاطب را با لحن جدی و طنزآمیز خود غافل گیر می کند، مسائل سیاسی، شخصی و معنوی را در هم آمیخته تا روحی جدید به کالبد قصه و قصه گویی بدمد. این اثر شگفت انگیز که به چندین و چند زبان ترجمه شده است، از شرحی بر تمام تاریخ انسان، چیزی کم ندارد.

> لینک کتاب صد سال تنهایی در سایت آمازون

> لینک کتاب صد سال تنهایی در سایت گودریدز

رمان صد سال تنهایی حاصل ۱۵ ماه تلاش و کار گابریل گارسیا مارکز است که به گفته‌ی خود او در تمام این مدت خود را در خانه حبس کرده است. جذابیت رمان صد سال تنهایی از عنوان‌ آن آغاز می‌شود. عنوانی که مخاطب را با خود درگیر می‌کند و او به فکر فرو می‌برد. تنهایی آن هم صد سال!

گابریل گارسیا مارکز (Gabriel Garcia Marquez) به عنوان محبوب‌ترین نویسنده ادبیات اسپانیایى‌زبان پس از سروانتس از قرن هفدهم تا کنون شناخته مى‌شود و برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1982 میلادى است. مارکز سرخوشانه داستان خود را با ترکیب مضامین قدرگرایى، خیالى، قهرمانى و همه مفاهیم دیگرى که از کودکى در دهکده آرکاتاکا در منطقه سانتامارتا کشورِ کلمبیا با آن رشد کرده بود، درآمیخته است. مارکز با نوشته‌هایش عناصر خیال را وارد زندگى روزانه و عادى مردم نموده است.

خرید کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز


کمدی الهی اثر دانته آلیگیری (1321)

The Divine Comedy by Dante Alighieri

کمدی الهی اثر دانته آلیگیری

مجموعه کتاب های کمدی الهی (The Divine Comedy)، که شامل عناوین دوزخ، برزخ و بهشت می شود، روایتی بلند در قالب شعر است که نگارش آن به قلم دانته آلیگری (Dante Alighieri)، در سال 1304 میلادی آغاز شد و تا یک سال قبل از مرگ دانته، یعنی در سال 1321 میلادی به طول انجامید. این کتاب، به شکل گسترده به عنوان برجسته ترین اثر در ادبیات ایتالیا شناخته می شود. کمدی الهی، داستان سقوط دانته به دوزخ به همراهی راهنمایی به نام ویرجیل، عروج او به برزخ و ملاقاتش با معشوقه اش و در نهایت، رسیدن او به بهشت را روایت می کند. این شاهکار بزرگ تاریخ ادبیات به مسائلی چون ایمان، آرزو و روشن ضمیری می پردازد و با ارائه ی تصاویری خیره کننده و به یاد ماندنی از دنیای بعد از مرگ، قصه ی تمثیلی شگفت آور و تکان دهنده ای از مسیر سعادتمندی بشر است.

> لینک کتاب کمدی الهی در سایت آمازون

> لینک کتاب کمدی الهی در سایت گودریدز

دانته متولد شهر فلورانس است؛ شهر مشاهیر هنر و اندیشه. داوینچی، میکل آنژ و نیکولو ماکیاولی، تنها سه همشهری مشهور دانته به‌حساب می‌آیند. فلورانس، مهد هنر و فلسفه، به پرورش مشاهیری مانند دانته، عادت دارد. اما این شهر با دانته چنان مهربان نبوده‌ است.

خرید کتاب کمدی الهی اثر دانته آلیگیری

 

چقدر این مطلب مفید بود؟

4.4/5 - (7 امتیاز)

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. سلام خسته نباشید میشه چند کتاب تخصصی در زمینه بازاریابی معرفی کنید

    1. سلام
      وقت بخیر
      از مرجع های حوزه بازاریابی میشه به کتاب مدیریت بازاریابی فیلیپ کاتلر اشاره کرد و بهترین کتاب های بازاریابی از دیدگاه بنده شامل موارد زیر است:
      کتاب استراتژی اقیانوس آبی (Blue Ocean)
      کتاب مدیریت رفتار مصرف‌ کننده
      کتاب Permission Marketing یا بازاریابی اجازه‌ ای
      کتاب بازاریابی چریکی
      کتاب یخ‌شکن ها
      کتاب بازاریابی از برایان تریسی
      کتاب مسری از جونا برگر
      کتاب گاو بنفش از ست گادین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا