معرفی کتاب ثروتمندترین مرد بابل
ثروتمندترین مرد بابل (The Richest Man in Babylon) مشهورترین کتاب جورج ساموئل کلاسون (George Samuel Clason) (۱۹۵۷-۱۸۷۴)، نویسنده آمریکایی است.
این کتاب دربارهی موفقیتهای شخصی هر یک از ماست؛ موفقیت به معنای دستاوردهای حاصل از تواناییها و تلاشهای ماست. آمادگی مناسب، کلید موفقیت ما به شمار میآید. بیشک اعمال ما توسط افکار ما جهتدهی میشوند و همینطور افکار ما جهت خود را از فهم و درک ما میگیرند.
دانش و آگاهی مالی، به عنوان راه علاج درد بیپولی در این کتاب معرفی میشود. در واقع، هدف این کتاب، ارائهی دانشی است به جهت پول درآوردن، نگهداری پول و بالاخره بیشتر کردن پسانداز شما. بیشک، بلندپروازی موفقیت مالی با علم به این دانش میسر میگردد.
سفری میکنیم به بابل، مَهدی که در آن اصول اولیهی مالی پایهریزی شده است و هنوز در سراسر دنیا از آن استفاده میشود.
بنا به توصیهی نویسنده، علاوه بر آرزوی رسیدن به موفقیت مالی و افزایش حسابهای بانکی، دستاوردهای مالی کلان و راه حل برای خلاصی از مسائل مالی، از جمله انگیزهها و افکاری است که باید مورد توجه قرار گیرد؛ چنانچه بسیاری از خوانندگان مشتاق از سراسر دنیا این نکته را تأیید کردهاند.
همچنین نویسنده از فرصت استفاده کرده و از هیئت اجرایی مشاغل به جهت پخش نسخههای فراوان این کتاب در میان دوستان و بستگان، کارمندان و انجمنها، نهایت سپاس و تشکر را ابراز میکند. هیچ تأیید و حمایتی از این بالاتر نیست که افراد با بهکارگیری این اصول اولیه، بهتدریج به موفقیتهای مهم و چشمگیری دست یافتهاند.
جورج ساموئل کلاسون
جرج ساموئل کلاسون( 7نوامبر 1874-7 آپریل 1957)، مشهور به جرج کلاسون درلویسیانا، میسوری به دنیا آمد و در ناپای کالیفرنیا درگذشت. درطول عمر هشتاد و دو ساله اش یک سرباز، بازرگان و نویسنده بود. او در طول جنگ اسپانیا-آمریکا در ارتش ایالت متحده خدمت کرد. کلاسون دو شرکت را راه اندازی کرد، شرکت نقشه برداری کلاسون ازدنور کلرادو و شرکت چاپ و نشرکالسون. شرکت نقشه برداری کلاسون اولین شرکتی بود که راه اطلس در ایالت متحده و کانادا را منتشر کرد .
جرج کلاسون در نوشتن نشریه های آموزنده درباره ی صرفه جو بودن و کسب موفقیت های مالی مشهور بود. وی در سال 1926 شروع به نوشتن نشریه ای با استفاده از داستان بابل قدیم کرد. بانک ها و شرکت های بیمه شروع به انتشار داستان ها و تمثیل ها نمودند، ومشهورترین آن ها در کتاب ثروتمندترین فرد بابل گردآوری شده بود. کتاب کلاسون “پیشرفت در ثروت ” به نام ثروتمندترین فرد دربابل دوباره نام گذاری شد. کلاسون دوبار ازدواج کرد،بار اول با ا یدا آن ونبل و بار دوم با آنا برت ازدواج کرد.
قسمت هایی خواندنی از کتاب ثروتمندترین مرد بابل
–
–
–
–
–
–
–
–
–
–
مقدمه کتاب ثروتمندترین مرد بابل
مقدمه کتاب ثروتمندترین مرد بابل
پیشگفتار
رفاه یک ملت در گروی رفاه مالی هر یک از افراد آن است.
این کتاب درباره ی موفقیت های شخصی هر یک از ماست؛ موفقیت به معنای دستاوردهای حاصل از توانایی ها و تلاش های ماست. آمادگی مناسب، کلید موفقیت ما به شمار می آید. بی شک اعمال ما توسط افکار ما جهت دهی می شوند و همین طور افکار ما جهت خود را از فهم و درک ما می گیرند.
دانش و آگاهی مالی، به عنوان راه علاج درد بی پولی در این کتاب معرفی می شود. در واقع، هدف این کتاب، ارائه ی دانشی است به جهت پول درآوردن، نگهداری پول و بالاخره بیشتر کردن پس انداز شما. بی شک، بلندپروازی موفقیت مالی با علم به این دانش میسر می گردد.
سفری می کنیم به بابل، مَهدی که در آن اصول اولیه ی مالی پایه ریزی شده است و هنوز در سراسر دنیا از آن استفاده می شود.
بنا به توصیه ی نویسنده، علاوه بر آرزوی رسیدن به موفقیت مالی و افزایش حساب های بانکی، دستاوردهای مالی کلان و راه حل برای خلاصی از مسائل مالی، از جمله انگیزه ها و افکاری است که باید مورد توجه قرار گیرد؛ چنانچه بسیاری از خوانندگان مشتاق از سراسر دنیا این نکته را تایید کرده اند.
همچنین نویسنده از فرصت استفاده کرده و از هیئت اجرایی مشاغل به جهت پخش نسخه های فراوان این کتاب در میان دوستان و بستگان، کارمندان و انجمن ها، نهایت سپاس و تشکر را ابراز می کند. هیچ تایید و حمایتی از این بالاتر نیست که افراد با به کارگیری این اصول اولیه، به تدریج به موفقیت های مهم و چشمگیری دست یافته اند.
بابل ثروتمندترین شهر روزگاران قدیم بوده است؛ زیرا شهروندان آن ثروتمندترین مردمان زمان خود بودند. آن ها پی به ارزش واقعی پول برده بودند و برای به دست آوردن پول، نگهداری آن و اینکه با پولشان به پول بیشتری برسند از اصول صحیح مالی استفاده می کردند. به این ترتیب، همه ی آنچه را ما می خواهیم آن ها به دست می آوردند… درآمد برای آینده.
جی.اس.سی
ثروتمندترین مرد بابل آینده ی تو همچون جاده ای است کشیده شده به آن دور دست ها
این جاده پر است از بلندپروازی هایی
که تو در آرزوی رسیدن به آن هایی؛
خواسته هایی مسرت بخش.
برای تحقق این آرزوها و خواسته های مسرت بخش باید پول داشت؛ به همین منظور، با به کارگیری اصول مالی که در این کتاب به تفصیل توضیح داده شد، می توان جای خالی پول را پر کرد و از زندگی شادتری بهره مند گردید.
درست مثل قانون جاذبه، این اصول نیز جهانی و ثابت است. همان طور که به خیلی ها ثابت شده به شما نیز ثابت خواهد شد که این اصول کلید مطمئنی است برای پولدار شدن، بیشتر شدن موجودی و رشد مالی شما.
مسلماً کسانی که این قواعد ساده را فرا می گیرند پول فراوانی به دست می آورند:
۱. پول جمع کردن راشروع کن؛
۲. هزینه ها را کنترل کن؛
۳. طلایت را چند برابر کن؛
۴. پس اندازت را حفظ کن؛
۵. خرید خانه، یک سرمایه گذاری سودآور؛
۶. تضمین کن که در آینده درآمدی خواهی داشت؛
۷. توانایی پول درآوردنت را بیشتر کن؛
درباره ی نویسنده چه می دانید؟
جورج ساموئل کلیسون ( ۱) در روز ۷ نوامبر ۱۸۷۴ در شهر لوئیزیانا از ایالت میسوری آمریکا به دنیا آمد. او در دانشگاه نبراسکا تحصیل و در جنگ آمریکا و اسپانیا شرکت کرد. پس از مدت ها فعالیت در کار چاپ و نشر، شرکت نقشه کشی کلیسون را در شهر دنور واقع در کلورادوی آمریکا افتتاح و اولین اطلس جاده های آمریکا و کانادا را چاپ کرد. در سال ۱۹۲۶، اولین مجموعه ی معروف خود را با عنوان عقل معاش و موفقیت مالی منتشر کرد. نویسنده با استفاده از حکایت های کهن بابل به روشن شدن نکات مورد نظر کمک کرده است. میلیون ها نسخه از این مجموعه توسط شرکت های بیمه و بانک ها در بین مردم عرضه گردید. معروف ترین کتاب مجموعه، ثروتمندترین مرد بابل است که عنوان آن برگرفته از حکایتی است با همین نام که در این کتاب نقل شده است. حکایت های کهن مردمان بابل می تواند الهام بخش خوبی برای دنیای مدرن ما باشد.
نگاهی کلی به تاریخ بابل
صفحات تاریخ، شهری زیباتر از بابل را به یاد ندارد. نام این شهر، تصویری از ثروت و عظمت را تجسم می کند. گنجینه های پرشده از طلا و جواهرات گران بهای آن، حکایتی افسانه ای است. شاید فکر کنید که این شهر ثروتمند در منطقه ای استوایی، پوشیده از جنگل های سرسبز و انبوه و سرشار از منابع غنی معادن و فلزات قرار گرفته بود؛ اما این حقیقت ندارد. این شهر همجوار با رود فرات در دره ای خشک و لم یزرع واقع شده بود. نه جنگلی بود و نه معدنی و نه حتی سنگی برای بنای ساختمانی. میزان بارش باران به حدی کم بود که کشت هیچ محصولی میسر نبود.
باید گفت که این شهر، نمونه ی بارزی از توانایی بشر برای رسیدن به اهداف بزرگ با استفاده از امکانات موجود در آن می باشد. تمامی منابع این شهر با تلاش انسان مهیا شده بود. در حقیقت، پایه و اساس ثروت شهر بابل، بشر پیشرفته و مترقی بود.
بابل فقط دارای دو منبع بود – یک، زمین حاصلخیز و دیگری رودخانه ی پر آب فرات. مهندسان بابل، مسیر آب رودخانه را با سد و کانال های آبی تغییر جهت می دادند و با گذر از دره ی خشک و لم یزرع، حیات را به زمین می بخشیدند. این روش، اولین شاهکار مهندسی در تاریخ بشر متمدن به حساب می آید. فراوانی محصول، پاداش چنین سیستم آبیاری است که پیش از آن، تاریخ به خود ندیده بود.
خوشبختانه بابل طی حیات طولانی خود، تحت فرمانروایی پادشاهانی از سلسله های متوالی قرار داشت که کمتر به فکر تصرف و غارت بودند؛ البته این شهر درگیر جنگ های بسیاری شد و از یورش فاتحان جاه طلبی که قصد تصاحب گنجینه های افسانه ای آن را داشتند، در امان نماند. فرمانروایان مقتدر و شایسته ی بابل به سبب توجه به دانش، داد و ستد و عدالت در تاریخ باقی مانده اند. پادشاهان بابل هرگز در پی فتح و کشورگشایی نبودند تا با آن مورد تکریم و احترام دیگر ملت ها قرار گیرند.
اما امروز دیگر شهری به نام بابل بر نقشه ی جهان وجود ندارد. با عقب نشاندن نیروهایی که هزاران سال شهر را ساختند و در حفظ آن کوشش کردند، بابل جای خود را خیلی زود به خرابه ای متروکه داد. این شهر در نهصد کیلومتری شرق کانال سوئز واقع در آسیا، درست در شمال خلیج فارس با موقعیت سی درجه ی عرض جغرافیایی بالاتر از اکواتور برابر با یوما در آریزونا قرار داشت و دارای آب و هوایی مشابه این شهر آمریکایی، یعنی گرم و خشک بود.
دره ی فرات که روزی پوشیده از مزارع متراکم و پر محصول بود، بار دیگر به زمینی بی حاصل با بادهای خشک و سوزان تبدیل شده است. بوته ها و درختچه های بیابانی تنها پوشش گیاهی است که در برابر این بادها دوام می آورند. چادرنشینان عرب با گله های کوچک گوسفند تنها ساکنان این دره اند. این وضعیت از آغاز دوره ی مسیحیت تا به امروز ادامه داشته است.
جای جای این دره را تپه های سفالین فراگرفته است. قرن ها گذشت اما این تپه های سفالین به هیچ وجه مورد توجه جهانگردان قرار نگرفت. عاقبت، خورده تکه های کوزه ها و آجرهای سفالی که باران های فصلی آن ها را شسته بود، مورد توجه باستان شناسان قرار گرفت. گروه تحقیقاتی به هزینه ی موزه های آمریکا و اروپا به این منطقه برای جست وجو و حفاری اعزام گردید و خیلی زود ثابت شد که این تپه ها بقایای شهرهای قدیمی اند. شاید « قبرستان شهرها » عبارت بهتری برای این تپه ها باشد.
بابل یکی از این شهرهاست. این شهر که زمانی جایگاه ثروتمندان بود، مدت های طولانی به زیر تلی از خاک، بی آنکه کسی از نام آن با خبر باشد، فرو رفته بود؛ تا اینکه پس از بیست قرن، طی کاوش های باستان شناسان ویرانه های کاخ ها، معابد بزرگ و خیابان های شهر از زیر خروارها خاک بیرون کشیده شدند.
تمدن بابل، قدیمی ترین مرکز تمدنی است که اسناد مکتوب از آن به دست آمده است. تاریخ دقیقی که به هشت هزار سال پیش از این مربوط می شود. وسایل به کار برده شده برای تعیین این تاریخ ها بسیار جالب توجه است. توضیحاتی در مورد یک کسوف از زیر ویرانه های شهر بابل به دست آمده است. منجمان با دانش و تجهیزات نوین به راحتی زمان وقوع این کسوف را محاسبه کردند و به این ترتیب، رابطه ای آشکار بین تقویم رایج امروز و تقویم بابلی ها به اثبات رسید.
در این تحقیقات ثابت شد که سومری ها هشت هزار سال پیش در بابیلا و در شهرهایی که دورتادور آن ها را دیوار فراگرفته بود، زندگی می کردند. تنها می توان حدس زد که چنین شهرهایی در چند قرن پیش از این وجود داشته اند. در میان ساکنان این شهر، علاوه بر بربرها، افرادی از طبقه ی تحصیل کرده و روشن فکر نیز وجود داشت. آن ها نخستین متخصصان در حوزه ی علوم مهندسی، نجوم، ریاضیات و امور مالی به حساب می آیند.
کیفیت این سیستم آبیاری که چنین دره ی خشک و لم یزرعی را به بهشتی از کشت و زرع تبدیل نمود، همیشه مورد توجه بوده است. هنوز می توان بقایای این کانال ها را پیدا کرد؛ اگرچه راه اکثر آن ها با شن بسته شده است. اندازه ی برخی از این کانال ها به حدی بزرگ بود که دوازده اسب در کنار هم به راحتی قادر به عبور از آن بودند. از لحاظ اندازه می توان با بزرگ ترین کانال های شهرهای کلورادو و یوتا در آمریکا مقایسه نمود.
علاوه بر آبیاری زمین های دره، پروژه ای را با همین وسعت مهندسان بابل تکمیل کردند. آنان با یک سیستم فاضلابی پیچیده، بخش وسیعی از زمین های واقع در دهانه ی رودخانه های دجله و فرات را به زیر کشت بردند.
هرودوت، مورّخ یونانی، در دوران شکوفایی بابل، با سفری به این شهر علاوه بر توصیف دقیق آن به برخی از آداب و رسوم مردم این سرزمین و به حاصلخیزی خاک و فراوانی جو و گندم اشاره کرده است.
شکوه و عظمت بابل از صفحه ی روزگار محو شد اما علم و دانش آن ها برای ما حفظ شده است. در این مورد، ما مدیون شیوه ی ثبت و ضبط اسناد توسط بابلی ها هستیم. در آن روزها کاغذ اختراع نشده بود؛ در عوض، به سختی بر لوح های گلی مرطوب نوشته های خود را حکاکی می کردند. بعد از تکمیل نوشته ها، مرحله ی پخت لوح های گلی بود. با پخت لوح ها آن ها به سفال های سخت تبدیل می شدند. این لوح ها در ابعاد ۲۴/ ۱۵ در ۵/ ۲۰ و به ضخامت ۵ /۲ سانتیمتر تهیه می شدند.
این لوح های گلی، به طور کلی حکم نوشت افزار را داشتند. مطالبی از افسانه، شعر، تاریخ، فرمان پادشاهان، قوانین زمین، حق مالکیت زمین، سفته و حتی نامه هایی را که پیک ها به شهرهای دور و نزدیک می فرستادند، بر روی این لوح ها حک می شد. به کمک این لوح ها می توان به امور شخصی و فردی مردم پی برد؛ برای مثال، روی یک لوح که رسیدی از یک فروشنده بود، نوشته شده: مشتری، گاو خود را با هفت عدد کیسه ی گندم معاوضه کرد، سه عدد کیسه ی گندم را با خود برد و الباقی قرار شد هرگاه مشتری خواست فرستاده شود.
باستان شناسان با کشف محل نگهداری این لوح ها، صدها هزار لوح سالم از زیر آوار بیرون آوردند.
یکی از عجایب بابل، عظمت دیوارهایی است که دورتادور شهر را فرا گرفته بود. در دنیای قدیم دیوارهای بابل همچون اهرام سه گانه ی مصر از عجایب هفت گانه ی دنیا به شمار می رفت. ساخت دیوار بیرونی به فرمان ملکه سمیرامیس آغاز گردید. متاسفانه طی حفاری ها هیچ اثر و نشانی از دیوار اصلی شهر به دست نیامد؛ ازاین رو، ارتفاع دقیق آن برای ما مشخص نیست و به طور تقریبی، ارتفاعی بین پانزده تا هجده متر تخمین زده می شود. سطح خارجی آن از خشت پخته پوشیده شده بود و با خندق های عمیق پر از آب حفاظت بیشتری برای شهر تامین می شد.
دیوار درونی، حدود ششصدسال پیش از میلاد مسیح به فرمان نبوپولاسار، پادشاه بابل، ساخته شد. ارتفاع و ضخامت دیوار درونی خیره کننده است. بنا بر اطلاعات موثق، ارتفاع آن برابر ۴۹ متر معادل ارتفاع یک ساختمان اداری پانزده طبقه ای است. طول آن بین ۱۴.۵ تا ۱۷.۵ کیلومتر تخمین زده شده است. پهنای آن به حدی است که یک ارابه با شش اسب قادر است دورتادور آن حرکت کند. از این ساختار فوق العاده، تنها بخش هایی از پی و خندق آن باقی مانده است. علاوه بر فرسایش اجزای آن، اعراب نیز تخریب آن را با برداشتن آجرهای خشتی برای ساخت وساز در جاهای دیگر تسریع کرده اند.
مروری بر کتاب ثروتمندترین مرد بابل
بابلیها کارشناسان امور مالی و بازرگانان باهوشی بودند؛ تا جایی که ما میدانیم آنها اولین کسانی بودند که پول، سفته و حق مالکیت را ابداع کردند.
با گذشت هزاران سال دیوارهای غرورآفرین فروریخت، اما دانش بابل همچنان باقی مانده است؛
- پول وسیلهای است برای اندازهگیری موفقیتهای زمینی.
- پول امکان رسیدن به بهترین لذتهای زمین را فراهم میآورد.
- پول برای کسانی فراوان میشود که این قوانین ساده را بفهمند و بهکار گیرند.
- امروزه پول با همان قوانینی اداره میشود که شش هزارسال پیش کنترل میشد؛ زمانی که خیابانهای بابل پر بود از مردان ثروتمند.
.
هفت راه علاج برای کیسههای خالی از پول
اگر شما در این سالها فقط به ادامهی حیات بسنده کردهاید و نه بیشتر، به این دلیل است که شما از روش و قانون ثروتاندوزی بیخبرید و از پسانداز کردن چیزی نمیدانید. ثروت، توانایی هر چیز خوب را دو چندان میکند؛ «ثروت یعنی قدرت. با ثروت خیلی چیزها ممکن میشود، اما نحوهی استفاده همهی ما از ثروت مثل هم نیست.
آیا رازی برای تحصیل ثروت وجود دارد و میشود آن را آموزش داد؟
عظمت بابل جاودانه است. شهرت این شهر باستانی به سبب وجود گنجینههای باور نکردنی طلاست. اما از اول ثروتمندترین شهر دنیا نبود. ثروت بابل حاصل دانش و آگاهی مردمان سختکوش آن است. آنها اولین مردمانی بودند که راه رسیدن به ثروت را فرا گرفتند. عظمت بابل جاودانه است. شهرت این شهر باستانی به سبب وجود گنجینههای باور نکردنی طلاست.
اما از اول ثروتمندترین شهر دنیا نبود. ثروت بابل حاصل دانش و آگاهی مردمان سختکوش آن است. آنها اولین مردمانی بودند که راه رسیدن به ثروت را فرا گرفتند.
هفت راه علاج را به همهی کسانی که میخواهند سکههای فراوان طلا داشته باشند، توصیه میکنم. در هر روز یک راه علاج را برای شما توضیح میدهم. با دقت گوش کنید. مناظره کنید. با یکدیگر بحث کنید تا کامل و دقیق یاد بگیرید. باشد که شما هم دانههای سرمایه را در کیف خود بکارید. برای شروع باید هر یک از شما به طور عاقلانه ثروتی برای خود فراهم آورد. فقط با این شرط شما واجد صلاحیت هستید و تنها پس از آن میتوانید این حقایق را به دیگران نیز یاد بدهید.
به روشهای ساده شما یاد میگیرید که چگونه کیفتان را پر از پول کنید. این اولین گام برای رسیدن به ثروت است. اهمیت گام اول به حدی است که بدون آن نمیتوان قدمهای بعدی را محکم برداشت و صعود مسیر میسر نخواهد شد.
حال اولین راه علاج را مورد بررسی قرار میدهیم:
پول جمع کردن را شروع کن
کار کردن و داشتن درآمد امتیازهای هستند که برای رسیدن به موفقیت بسیار حائز اهمیتاند. شما هر شغلی که داشته باشید، چه تاجر، چه کارگر پول در میآورید. هر درآمدی جویباری است از طلا که بخشی از آن به کیف پولتان وارد میشود؛ بنابراین در کیف پول هر یک از شما جویباری از سکههای ریز و درشت طبق توان و درآمدش ریخته میشود. اینطور نیست؟
چه چیزی را بیشتر میخواهی؟ آیا رضایت خاطر تو در خواستههای روزمرهات مثل جواهرات، لباس و زیورآلات و غذای بیشتر خلاصه میشود؛ چیزهایی که بهسرعت تمام یا فراموش میشوند؟ یا چیزهایی اساسی مثل طلا، زمین، گله گاو و گوسفند، کالاهای تجاری، سرمایههای درآمدزا؟ سکههایی که تو از کیف پول برداشتهای آن خواستههای روزانه را برآورده میسازد. سکههایی که در آن باقی گذاشتهای خواستههای اساسی را برآورده میسازد.
این اولین راه علاجی است که من برای کیف خالی از پولم پیدا کردم. از هر ده سکه، یک سکه در کیف باقی میماند. نه سکه برای مخارج برداشته میشود. این موضوع را بین خودتان به بحث و مناظره بگذارید. اگر کسی این روش را مغایر با حقیقت میداند فردا آن را ثابت کند.
هزینه ها را کنترل کن
چگونه میشود یکدهم درآمد را در کیف پول نگه داشت در حالی که همهی درآمد هم برای مخارج ضروریمان کفایت نمیکند.
هزینههای ضروری را با خواستههایتان اشتباه نکنید. هر یک از شما به اتفاق خانواده، خواستههایی دارید که بیشتر از درآمد شماست؛ بنابراین آیا تا کنون درآمدتان را صرف این خواستهها کردهاید. یا خواستههای زیادی مانده که هنوز برآورده نکردهاید.
خواستههای هر کسی بیشتر از حدی است که بتواند آنها را برآورده نماید. شاید فکر کنید به خاطر ثروت زیادم همهی خواستهها و آرزوهایم برآورده میشود؛ اما این فکر غلطی است. زمانی که در اختیار من هست، محدود است. همچنین برای قدرت و توان من محدودیتهایی وجود دارد. شاید برای سفر، خورد و خوراک و حتی برای شادی من هم محدودیتهایی وجود داشته باشد.
باید گفت همانطور که ریشهی علفهای هرز در هر زمینی رشد میکنند، خواستهها و آرزوهای آدمی در هر موقعی که امکان برآورده شدنشان مهیا باشد، بدون هیچ محدودیتی رشد میکنند. آرزوهای تو متعدد و فراوان اما راههای ارضای آنها معدود و محدود است.
عادتهای زندگی خود را با دقت بررسی کنید. خیلی وقتها هزینههای معینی هستند که کاهش یا ریشهکن کردن آنها عاقلانهترین کار است. این شعار را به خاطر بسپارید: ارزش هر سکهای که خرج میشود صد در صد افزایش مییابد.
خرجهای لازم و ضروری را انتخاب کنید و همچنین خرجهایی که ممکن است از نُهدهم درآمدتان هزینه شوند، بقیهی خرجها را خط بزنید. به غیر از آرزوهای بزرگ رنگارنگ که حاصلی جز پشیمانی ندارند، همه چیز را در نظر بگیرید.
سپس هزینهها را بودجهبندی کنید. به آن یکدهم که در کیف خود گذاشتهاید دست نزنید، این آرزوی بزرگ شماست که به تحقق میرسد. با بودجهی خود کار کنید و تعدیل و تنظیم بودجه را ادامه دهید. به جهت کمک به پرپول شدن کیفتان، بودجه را معاون اول خود قرار دهید.
هدف از بودجه، کمک به پر پول شدن کیف پول شماست. بودجه شما را در داشتن ضروریات و تا جایی که امکان داشته باشد شما را در رسیدن به دیگر خواستههایتان یاری میدهد. همچنین با حمایت بودجه، شما قادر به تشخیص خواستههای همیشگی خود از آرزوهای سطحی و موقتی خود خواهید شد. بودجهی شما، همانند صاعقهای درخشان در غاری تاریک، نشتیهای کیف پولتان را نشان میدهد و به کمک آن میتوانید جلوی نشتیها را بگیرید و هزینهها را در جهت اهداف مشخص و ارضاکننده کنترل کنید.
این دومین راه علاج برای کیفهای بیپول است. به کمک بودجه پرداخت هزینههای ضروری، تفریحی و ارضای خواستههای ارزشمند تأمین میشود بیآنکه بیشتر از نُهدهم درآمدتان خرج گردد.
طلایت را چند برابر کن
به تلاش خود برای پر پول کردن کیف بیپولتان ادامه دهید. خود را موظف کنید که یکدهم درآمدتان را در کیف باقی گذارید. با کنترل هزینهها، رشد پسانداز شما حفظ میشود. حال وقت آن رسیده است که پسانداز شما را بر سر کار گذاریم و آن را افزایش دهیم.
وجود طلا در کیف برای صاحبش ارضاءکننده و برای روح آدم خسیس، مایهی خوشحالی است؛ اما این طلا هیچ درآمدی ندارد، شاید طلای حاصل از درآمدتان را فقط در ابتدای کار نگه داریم. درآمدهای حاصل از طلا ثروت ما را فراهم میآورد.
چگونه میشود طلای خود را به کار گرفت؟ چطور با کسب درآمد منطقی طلای شما بهسرعت زیاد میشود.
بدانید که ثروت هر کسی به سکههای درون کیفش نیست؛ بلکه به درآمدش هست، به جویبار طلایی که دائماً به کیف پولش جریان دارد و همیشه کیفش پر از پول است.
پس این سومین راه علاج برای کیفهای پول است، با به کار گرفتن هر سکه، سکهای دیگر از جنس خودش تولید میشود. درست مثل گله بز و گوسفند که تولید مثل میکنند، سکه برای شما درآمد میآورد. جویباری از ثروت که دائماً به کیف پولتان جاری میشود.
پساندازت را حفظ کن
بدبختی عاشق نشانههای براق است. طلای موجود در کیف پول باید به دقت حفظ شود؛ در غیر این صورت از دست میرود. برای صاحبان طلا، فرصتهای وسوسهکننده پیش میآید که به نظر میرسد با سرمایهگذاری در پروژههای ظاهر فریب سرمایهی شخص چند برابر میشود. بیشتر اوقات دوستان و آشنایان با اشتیاق چنین سرمایهگذاریهایی را شروع میکنند و به اصرار از صاحبان طلا میخواهند که سرمایهی خود را در اختیار آنان قرار دهند.
اولین اصل سرمایهگذاری، ایجاد امنیت برای اصل سرمایه است. آیا فکر کردن به درآمدزایی بیشتر با احتمال از دست رفتن اصل سرمایه کار عاقلانهای است؟ من میگویم نه!
جریمهی ریسک برابر است با ضرر احتمالی. پیش از دادن پساندازتان هر قول و تضمینی را بهدقت بررسی کنید تا از سالم پس گرفتن آن اطمینان حاصل نمایید. سریع پولدار شدن، رؤیای رمانتیکی است که فرد را به بیراهه میکشاند.
بیش از هر اقدامی، به هر کسی که میخواهید وام دهید، از اعتبار این شخص در امر سرمایهگذاری و توانایی او در پس دادن وام اطمینان حاصل کنید. قرار نیست ندانسته گنجینهی زحمت کشیدهی خود را حاضر و آماده به کسی تقدیم کنید. پیش از سرمایهگذاری در هر زمینهای، لازم است آگاهی کامل از خطرات احتمالی داشته باشید.
و این چهارمین راه علاج برای کیفهای بیپول است که اهمیت فوقالعادهای دارد. اگر از خالی شدن کیف پولت جلوگیری کنی روزی کاملاً پر خواهد شد؛ تنها با سرمایهگذاری در جایی که اصل سرمایه در امان باشد، پسانداز خود را میتوانی از ضرر حفظ کنی، جایی که اگر خواستی امکان پس گرفتن آن باشد و اجاره بهای آن را بگیری. با افراد عاقل و باتدبیر مشورت کن. توصیهی دلالان با تجربهی طلا را جدی بگیر. با استفاده از دانش آنان پسانداز خود را از سرمایهگذاری نا امن حفظ کن.
خرید خانه؛ یک سرمایهگذاری سودآور
اگر فردی نُه سهم از درآمدش را برای مخارج زندگی و لذت بردن از زندگی کنار بگذارد و اگر توانست بدون ایجاد ذرهای خلل در رفاه و آسایش خود سهمی از این نه سهم را به سرمایهگذاری سودآور اختصاص دهد پس رشد پسانداز او خیلی سریعتر خواهد شد.
بیشتر مردان ما در بابل برای خانوادهی خود جا و مکان مناسبی تهیه نمیکنند. آنها به صاحبخانههای سختگیر اجارههای بالایی پرداخت میکنند؛ در صورتی که این خانه جایی برای پرورش گل و گیاه ندارد تا قلب زن شاد شود و فرزندانشان جز در کوچه جایی برای بازی و سرگرمی پیدا نخواهند کرد. داشتن خانهای از خود و مراقبت از آن، مایهی افتخار و غرور میشود؛ به انسان اعتماد به نفس میبخشد و تلاش او را مضاعف میکند. از این رو، سفارش میکنم که هر کسی صاحب سقفی شود که هم خود و هم خانوادهاش را در پناه گیرد.
کسانی که در پی خانه و زمین برای خانوادهی خود هستند مطمئن باشند که افراد وامدهنده با میل و رغبت خواستهی آنان را در نظر میگیرند. اگر بتوانی سهم نسبتاً خوبی از مبلغ لازم را تهیه کنی، آنان فوراً قرض تو را به بنا و معمار میدهند چرا که اینچنین هدفی در نظر آنان قابل تحسین و درخور ستایش است.
پنجمین راه علاج کیفهای بیپول به شمار میرود. خرید خانه یک سرمایهگذاری سودآور است.
داشتن درآمد؛ تضمین کن که در آینده درآمدی خواهی داشت
زندگی هر کسی از کودکی تا پیری ادامه مییابد. این مسیر زندگی است و هیچکسی نمیتواند از مسیر دیگری، زندگی را ادامه دهد. از این رو، باید گفت برای روزهای آتی، روزهایی که دیگر جوانی رفته و برای آرامش و حمایت خانواده در روزهایی که دیگر نانآور خانواده در کنار آنها نیست، داشتن درآمدی مناسب برای هر کسی امری ضروری و لازم است. یاد بگیرید که چطور یک کیف پر از پول برای روزهایی که کمتر میتوانید کار کنید فراهم نمایید.
فردی که با آگاهی از قوانین ثروت، پسانداز درآمدزا به دست میآورد، باید به فکر روزهای آینده نیز باشد. باید برای سرمایهگذاریهای مطمئن و بادوام برنامهریزی کرد تا در آینده موجود و برقرار باشد. شاید خرید خانه یا زمین به منظور داشتن درآمدی در آینده مورد توجه قرار گیرد. اگر این انتخاب عاقلانه و برحسب فایده و ارزش آنها در آینده باشد؛ هدف ما را بهخوبی تأمین میکند.همچنین با وام دادن کمی پول، شاهد افزایش منظم آن خواهید بود.
این ششمین راه علاج برای کیفهای بیپول است. پیشاپیش تدارکات لازم را برای نیازهای سالهای پیری و حمایت از خانوادهی خود فراهم آورید.
درآمدت را بیشتر کن؛ توانایی پول درآوردنت را بیشتر کن
اما اینبار حرف من در مورد طلا نیست بلکه در مورد خودتان است. شما که با لباسهای رنگارنگ در اینجا نشستهاید میخواهم با شما از چیزهایی صحبت کنم که در ذهن و زندگی مردمان است که در له یا علیه موفقیت آنان کار میکند.
هر کاری پیش از انجام و تکمیل به صورت یک آرزو است. آرزوهای تو باید قاطع و جدی باشند. آرزوهای کلی، آرزوهای ضعیفی هستند. آرزوی پولدار شدن آرزوی باطلی است، اما آرزوی داشتن پنج سکهی طلا آرزوی ملموسی است و هر کسی میتواند آن را پیگیری کند و به سرانجام برساند.
هر چه سطح علمی ما بیشتر باشد درآمد بیشتری کسب میکنیم. هر کس که در زمینهی کاری خود به دنبال فن یا دانش بیشتری است، پاداش خیلی خوبی میگیرد. اگر صنعتگر است، به دنبال یادگیری شیوههای جدید از استادان ماهر باشد. اگر در دیوان عدالت یا در درمانگاه کار میکند با دیگر همکاران به تبادل افکار و مشورت بپردازد. اگر تاجر است همواره به دنبال کالاهایی با کیفیت مرغوب و در عین حال با قیمت کمتر باشد.
امور کاری همیشه در حال تغییر و تحول است؛ زیرا انسانهای تیزهوش به دنبال مهارتهای بهتری هستند تا خدمات بهتری در اختیار مشتریان خود قرار دهند؛ بنابراین، به همه توصیه میکنم که در خط مقدم پیشرفت حاضر باشند و بیتحرک نباشند که در غیر این صورت، از قافله عقب میافتند. به همراه تجربههای مفید، نکات ظریف و مهمی وجود دارد که به پر بار شدن زندگی بشر کمک میکنند. اگر کسی به خودش احترام میگذارد، پس باید این کارها را به ترتیب زیر انجام دهد:
این هفتمین راه علاج برای کیفهای بیپول است. پس تلاش کنید و این حقایق را به کار گیرید. باشد که شما پولدار و ثروتمند شوید. به پیش روید و این حقایق را یاد دهید؛ باشد که آنان نیز در ثروت فراوان شهر عزیزمان سهیم شوند.
لینک کتاب ثروتمندترین مرد بابل در سایت آمازون
لینک کتاب ثروتمندترین مرد بابل در سایت گودریدز
ثروتمندترین مرد بابل کیست؟
داستان از آنجایی شروع شد که در دوران بابلی ها، بنسیر و کوبی نزد آرکاد که ثروتمند ترین فرد بابل بود رفتند و از او راز ثروتمند شدنش را پرسیدند.
آنها ابراز کردند با اینکه بیشتر و سخت تر از او کار میکنند اما همچنان در فقر به سر میبرند و آرکاد هر روز ثروتمندتر از دیروز است. آرکاد مدتی سکوت کرد و بعد لب به سخن گشود. او گفت که زمانی همانند کوبی و بنسیر سخت کار میکرده تا اینکه یک روز با مرد ثروتمندی معامله ای انجام داده.
آرکاد ادامه میدهد : “در ازای افشای راز ثروتمند شدن، کتیبه های درخواستی آن مرد ثروتمند را برای او نوشتم…” مرد ثروتمند قبول کرد و هم پیمان شدند تا هر روز در ازای یک کتیبه، یک بخش از راز ثروتمند شدن را به آرکاد بیاموزد.
و آرکاد در آخر گفت : “من مسیر ثروتمند شدن را یافتم”
و ادامه داد : “اما فقط با یک شرط به شما آموزش میدهم تا شما نیز آنرا با هم کیش هایتان به اشتراک بگذارید تا تمام مردم بابل ثروتمند شوند… این مسیر قابلیت ثروتمند کردن هرآنکه در آن قدم بردارد را دارد.
داستان زندگی آرکاد، ثروتمندترین مرد بابل
داستانهای ابتدایی کتاب درباره مردی ارابه ساز با نام بنسیر است. بنسیر دوستی نوازنده به نام کوبی دارد و هر دو در فقر و تهیدستی زندگی میکنند. تصمیم هر دو دوست برای ثروتمند شدن سرآغاز داستان است، این دو به نزد دوستی قدیمی رفته و از او راه ثروتمند شدن را جویا میشوند. این دوست قدیمی آرکاد و همان ثروتمندترین مرد بابل است که راه پرفراز و نشیبی را برای رسیدن به موقعیت کنونی خود پیموده است و با شرح داستان زندگیاش به کمک دوستان خود میشتابد.
آرکاد، ثروتمندترین مرد بابل داستان خود را در این کتاب شرح میدهد، برای مثال در داستان اول و دوم این مجموعه او به قصه از دست دادن پساندازش اشارهکرده است. کلاسون از زبان مرد ثروتمند اینگونه بیان کرده است که او پسانداز یک سال خود را به جواهرفروش میدهد و او از بیتجربگی آرکاد استفاده کرده و به جای جواهر به او شیشه رنگی میدهد. این اتفاق منجر به شکلگیری آموزهای مهم برای آرکاد، دوستان فقیر او و خوانندگان کتاب میشود. این آموزه و قانون مهم این است: هرگاه فرد برای سرمایهگذاری تجربه نداشته باشد و به فرد باتجربهای مراجعه نکند باید اندوخته خود را از دست بدهد.
آشنایی با شخصیتهای کتاب ثرتمندترین مرد بابل
کتاب ثروتمندترین مرد بابل شامل مجموعه داستانهایی است با شخصیتهای گوناگون. در این کتاب شخصیت آرکاد، ثروتمندترین مرد بابل، مرد فقیر نوازنده کوبی و دوست قدیمی و تهیدست دیگر او بنسیر در داستان نخست نقش دارند. توصیههای همین مرد ثروتمند، راهکارهای ارائهشده اقتصادی در کتاب ثروتمندترین مرد بابل است.
سارگون پادشاه بابل شخصیت خردمند داستان سوم است. او در سالی که فقر بر شهر سایه افکنده به دنبال راهحلی برای ایجاد آرامش و بازگرداندن ثروت به سرزمین و مردم شهر است. نوماسیر یکی دیگر از شخصیتهای این کتاب است که در داستان چهارم با او آشنا میشویم. او پسر آرکاد ثروتمندترین مرد بابل است و از جانب پدر مامور حفظ و گسترش پنج قانون طلایی میشود. او با در دست داشتن لوحی که پدر قانونهای ثروتمند شدن را بر آن نوشته راهی سفر میشود. در یکی دیگر از داستانهای کتاب ثروتمندترین مرد بابل با دباسیر آشنا میشویم. فردی که اعتقاد دارد انسان هر چه گرسنهتر و فقیرتر باشد دارای ذهنی باز و روشنتر خواهد بود و ازاینرو راههای رسیدن به ثروت در ذهن افراد فقیر جرقه خواهد زد.
فهرست مطالب کتاب ثروتمندترین مرد بابل
- پیش گفتار
- خلاصه از تاریخ بابل
- ثروتمندترین مرد بابل
- هفت راه علاج یک کیف خالی
- علاج نخست: شروع به پرپول کردن کیف
- علاج دوم: کنترل کردن هزینهها
- علاج سوم: تکثیر کردن داراییها
- علاج چهارم: محافظت از خزانه در برابر هدر رفتن
- علاج پنجم: کار در حوزه ملک بهعنوان یک سرمایهگذاری موفق
- علاج شیشم: درآمدی را برای آینده خود تضمین کنید
- علاج هفتم: افزایش توانایی درآمدزایی
- الهه شانس را ملاقات کنید
- پنج قانون طلا
- وامدهنده طلای بابل
- دیوارهای بابل
- تاجر شتر
- لوحهای درسی بابل
- لوح شماره یک
- لوح شماره دو
- لوح شماره سه
- لوح شماره چهار
- لوح شماره پنج
- خوششانسترین مرد در بابل
مردی در رویای طلا
بن سیر ارابه ساز شهر بابل و مردی دلسرد و مأیوس بود. او اندوهگین روی دیوار کوتاه خانهاش مینشست و به خانه ساده خود و کارگاهی که در آن یک ارابه نیم ساخته قرار داشت، خیره میشد.
زنش چندین بار کنار در کلبه ظاهر شده بود و دزدکی به او نگاهی کرده بود تا شاید به او بفهماند که مواد غذایی تقریبا به پایان رسیده و او باید به کار مشغول شود و ارابه نیمساخته را تمام کند، سمباده بزند ، رنگ کند و بر چرخهای آن روکشی از چرم بکشد تا بتواند آن را تحویل مشتری پولدار خود دهد و در مقابل پولی بگیرد.
با این وجود، بنسیر هیکل درشت و عضلانی، خود را بیحال روی دیوار ولو کرده بود. او در فکر خود مشغول حل معمایی بود که پاسخی برای آن نمییافت. خورشید با آفتاب سوزناک که در دره فرات امری عادی بود، بیرحمانه بر او میتابید. قطرههای درشت عرق از شقیقههایش سرازیر شده بود و بر سینه پرمویش میچکید.
پشت کلبهاش، حصارهای بلند قصر پادشاه را احاطه کرده بود و کمی آن طرفتر برج رنگین معبد سر به فلک کشیده بود. در سایه چنان عمارت جذابی، کلبه ساده او و دیگر ساکنین بسیار محقر به نظر میرسید. شهر بابل چنین ساخته شده بود. این شهر آمیزهای از شکوه و فلاکت، ثروت و فقر و دارایی و نداری بود که در میان حصارهای شهر بدون هیچ نظم و ترتیبی کنار هم قرار گرفته بودند.
کافی بود بن سیر به خود زحمت بدهد و نگاهی به پشت سرش بیندازد تا ثروتمندانی را ببیند که سوار بر ارابهها از میان پیشهوران صندلپوش و گدایان پابرهنه، تنه زنان و هیاهوکنان راه خود را باز میکردند. همین ثروتمندان نیز گاهی ناچار بودند خود را کناری بکشند و راه را برای عبور بردگانی باز کنند که به فرمان پادشاه، مشکهای پر از آب را بر دوش خود برای آبیاری «باغهای معلق» بابل حمل میکردند.
بن سیر چنان در افکار خود فرو رفته بود و به حل مشکلات خود فکر میکرد که از غوغا و هیاهوی شهر غافل شده بود. تنها چیزی که او را از افکار و خیالات واهی خود خارج میکرد، صدای آشنای سیمهای چنگ بود. وقتی این نوا را شنید، روی خود را برگرداند و چهره خندان و جذاب بهترین دوست خود کوبی چنگ نواز را دید.
کوبی گفت: «دوست مهربانم! خدایان بخشنده به زندگیات برکت دهند، معلوم است که اوضاع تو خوب است و نیازی به کار و تلاش نداری. من نیز از شادمانی تو خوشحالم. اما میخواهم مرا نیز در خوشبختی خود شریک کنی. چشم امید من به کیسه پرپول توست که میدانم اگر مملو از سکه نبود، اکنون در گارگاه خود مشغول کار بودی. انتظار دارم که فقط دو شکل به من قرض دهی و قول میدهم این پول را همین امشب پش از ضیافت بزرگان شهر که به آن دعوت دارم، به تو برگردانم.»
بن سیر با دلتنگی گفت: «اگر دو شکل داشتم، نمیتوانستم آن را به کسی بدهم، حتی اگر آن کس تو باشی که بهترین دوست منی. زیرا در آن صورت باید تمام دارایی خود را به تو میدادم و هیچ انسان عاقلی، تمام ثروت خود را به کسی حتی بهترین رفیقش قرض نمیدهد.» کوبی گفت: «چه میگویی؟ منظورت این است که تو حتی یک سکه نقره در کیسه خود نداری و با وجود این همانند مجسمهای برفراز دیوار خشکت زده! پس شکم خوش اشتهای خود و عیالت را چطور پر میکنی؟ از تو بعید است. آن قدرت پایانناپذیر تو را چه شده است؟ آیا از چیزی پریشانی؟ آیا خدایان رنجی را متوجه تو کردهاند؟»
بنسیر گفت: «قطعاً عذابی از سوی خدایان است. خوابی بیمعنا دیدم که مرا سخت آشفته کرد. خواب دیدم مردی قدرتمند و صاحب نفوذم. به کمرم همیانی زیبا آویخته بود و من سخاوتمندانه شِکِلها را بین فقرا تقسیم میکردم. سکههای نقرهای در آن داشتم که با آنها جواهراتی گرانبها برای همسرم و هر چه که میخواستم، برای خودم میخریدم. سکههای طلا در آن داشتم که مرا به آینده خویش مطمئن میکرد طوری که دیگر از خرج کردن سکههای نقره نمیهراسیدم. از درون شادی وسیعی احساس میکردم. اگر مرا در خوابم میدیدی، دیگر این دوست زحمتکش خود را نمیشناختی. همین طور همسرم را هم به جا نمیآوردی؟ او در خواب من هیچ چین و چروکی بر سیما نداشت و چهرهاش از خوشحالی میدرخشید. او دوباره همان دختر خندان روزهای اول ازدواجمان شده بود»
کوبی گفت: «چه رویای خوشایندی بوده است. اما چرا باید چنین احساس نابی تو را به مجسمهای غمگین و خشکیده بر دیوار تبدیل کند؟»
بنسیر گفت «یعنی نمیدانی؟ وقتی بیدار شدم، یادم آمد همیانم چقدر خالی است، و حالم دگرگون شد. اکنون میخواهم این موضوع را با تو در میان بگذارم زیرا به قول دریانوردان، ما هر دو در یک قایق نشستهایم. در نوجوانی هر دو نزد روحانیون میرفتیم تا دانا شویم. در جوانی سرگرمیهای مشترک داشتیم و وقتی بزرگتر شدیم، دوستان نزدیکی بودیم. حال نیز چون هر دو از یک طبقه هستیم، مشکلات ما شبیه است. از زمانی که یادم میآید راضی بودیم ساعات طولانی کار کنیم و درآمد خود را به آسانی خرج نماییم. در سالیانی که گذشت، سکههای بسیار به دست آوردیم و خرج کردیم. با این وجود برای آن که طعم ثروتمندی را بچشیم باید خواب آن را ببینیم. دریغ! آیا ما با یک بره زبان بسته فرقی داریم؟ ما در ثروتمندترین شهر جهان زندگی میکنیم. جهانگردان میگویند هیچ شهری از لحاظ ثروت همچون شهر ما نیست. دورتادور ما را ثروت فرا گرفته است و ما کمترین نصیبی از آن همه نبردهایم. نیمی از عمر ما با کار و زحمت سپری شده، تو بهترین دوست منی اما حالا که از من دو شکل قرض میخواهی تا در پایان ضیافت اشراف به من برگردانی، قادر به انجام آن نیستم. من به تو چه جوابی میدهم؟ آیا به تو میگویم این دارایی من، بیا آنچه دارم را باهم قسمت کنیم؟ نه، خوب میدانم که کیسه من مانند کیسه تو خالی است. چه بلایی بر سرمان آمده است؟ چرا نمیتوانیم آن قدر سکههای طلا و نقره به دست آوریم که دستکم برای خرید خوراک و پوشاکمان کافی باشد؟
از آن گذشته فرزندانمان را در نظر بگیر. آیا آنها هم باید پا جای پای پدران خود بگذارند؟ آیا پسران و نوادگان ما حق ندارند مانند دیگران در میان گنجهای طلا زندگی کنند و باید مانند ما خود را به شیر ترشیده بز و آش شوربا عادت دهند؟
کوبی مات و مبهوت نگاهش کرد و گفت: «بن سیر! سالها از دوستی ما میگذرد و تاکنون هرگز با من این گونه سخن نگفته بودی.»
بن سیر گفت: «در این سالها، چنین افکاری نداشتم. عادت داشتم از کله سحر تا بوق سگ کار کنم تا ظریفترین ارابهها را بسازم. ارابههایی که هرگز کسی قادر به ساختنشان نیست. امیدوار بودم که روزی خدایان ارزش کارهای پرزحمت مرا بفهمند و خوشبختیای عظیم بر من ارزانی دارند اما زهی خیال باطل! حال فهمیدهام که نباید چشم به آنها بدوزم زیرا هرگز چنین نخواهند کرد. همین دلیل غمگینی امروزم است. دوست دارم به مانند دیگران باشم. دوست دارم زمین و گله داشته باشم، لباسهای فاخر بپوشم و در جیب لباسهایم سکه سیمین و زرین داشته باشم. حاضرم برای اینها همه قدرت و توانایی جسمی، همه مهارتها و همه هوش و فراست خود را به کار گیرم و امیداوارم که زحمات من به هدر نرود. تو بگو فرق ما با آنانی که بهتر از ما هستند، چیست؟ چرا نباید از این همه نعمت که ثروتمندان از آن برخوردارند سهمی داشته باشیم؟
کوبی گفت: «کاش پاسخی به این پرسش داشتم. من نیز خشنودتر از تو نیستم. آنچه از چنگ نوازی به دست میآورم به سرعت از دست میدهم. برای اینکه خانوادهام گرسنه نمانند، باید نقشه بکشم و دودوتا چهارتا کنم. من هم در دل آرزوهایی دیرین دارم. دوست دارم روزی صاحب چنگی بزرگ باشم که بتوانم با آن هر آوایی که در ذهن دارم، بنوازم. آنوقت میتوانم آهنگهایی بسازم که هرگز کسی حتی پادشاه و درباریان نیز شبیه به آن را نشنیده باشند.»
بن سیر گفت: «داشتن چنان چنگی حق توست، در تمام بابل هیچکس نمیتواند چنگ را به مهارت و دلنشینی تو بنوازد و اگر کسی را بیابی که بتواند چنگ را به این زیبایی بنوازد، نه فقط پادشاه که خدایان نیز مسرور خواهند شد. اما تا به حال به این اندیشیدهای که هزینه خرید چنین چنگی را از کجا خواهی آورد؟ ما هر دو همچو نوکران و گدایان درگاه پادشاهیم. صدای زنگ را میشنوی؟ خودشان هستند. دارند میآیند! » و آنگاه به صف طویلی از بردگان نیمه عریان اشاره کرد. بردگانی که مشکهای آب را بر دوش حمل میکردند و عرق ریزان خود را از راه باریکی که از رودخانه تا باغهای معلق ادامه داشت به سختی بالا میکشیدند. بردگان بیچاره در پنج ردیف، شانه به شانه حرکت میکردند و کمرشان زیر مشکهای آب خمیده شده بود.
کوبی به مردی اشاره کرد که باری بر دوش نداشت و پیشاپیش همه حرکت میکرد. او فقط زنگ را به صدا در میآورد. سپس گفت: «او رهبرشان است. ببین، چه قیافه خوبی دارد! پیداست که در کشور خود جزو اعیان و نجیبزادگان بوده است.»
بن سیر پاسخ داد: «مردان خوش برورو در میان این بردگان زیادند. مردانی بلند قامت با موهایی روشن از اهالی شمال، مردانی خندان با موهایی به سیاهی شب از اهالی جنوب، و مردانی کوتاه و مو خرمایی از اهالی کشورهای همسایه. همه در کنار هم از رودخانه به سوی باغها رژه میروند. و سالهای سال را سر صف و ته صف به این منوال میگذرانند. نمیشود در روزهای آتی برای آنان کمترین شادمانی تصور کرد. آنها بر بستری از کاه میخوابند، آش شوربایی میخورند و عمرشان را تلف میکنند. کوبی! دلم برای این حیوانات انساننما میسوزد.»
«من هم دلم به حالشان میسوزد. تو مرا به فکر فروبردی. میدانی؟ بین ما که آزاد هستیم و آن بردگان، تفاوت بسیار است پس ما میتوانیم خیلی بهتر از آنها باشیم.»
«درست است کوبی! شاید خودخواهی به نظر آید اما حالا که آزاد هستیم چرا باید سالهای سال همانند یک برده زندگی کنیم؟ چرا باید فقط کار کنیم بیآنکه به هدفی والا دست بیابیم.»
کوبی پرسید: «به نظرت بهتر نیست که بفهمیم دیگران چگونه طلا به دست میآورند تا شاید ما نیز بتوانیم همان کار را انجام دهیم؟ همین امروز از کنار دوست قدیمیمان، آرکاد گذشتم و او را سوار بر ارابه زرینش دیدم. میتوانم به جرئت بگویم که حتی نگاه دقیقی به ظاهر فقیر من نینداخت. البته کسانی که وضعشان مثل اوست، به او حق میدهند. فقط سری برایم تکان داد تا مردم ببینند که او به من مطرب بیچاره، شفقتی دارد و بس.»
بن سیر با شگفتی گفت: «میگویند او ثروتمندترین مرد در تمام بابل است.» کوبی پاسخ داد: «همینطور است. او چنان ثروتی بر هم زده گویی شاه در امور خزانه خود از او یاری میگیرد.»
بن سیر سخن او را قطع کرد: «باید آن قدر ثروتمند باشد که اگر من در تاریکی شب به دیدارش روم، ممکنست ناخواسته پایم را بر کیسه پر از پول او بگذارم!» کوبی سرزنش کنان گفت: «بیربط است. مرد ثروتمند هرگز داراییاش را در کیفش حمل نمیکند. کیسه انسان هر قدر پر باشد، اگر جریانی از طلا در آن وارد نشود، به سرعت خالی خواهد شد. آرکارد درآمدی دائمی دارد که کیسه او را پر از پول نگه میدارد و هر مقدار خرج کند، باز هم تمام نمیشود.»
بن سیر فوراً گفت: «موضوع اصلی، همین داشتن درآمد است. من دوست دارم درآمدی داشته باشم که خواه بر روی دیوار خانهام نشسته باشم و خواه به سفرهای دور بروم، دائم به کیسهام روانه شود. آرکارد حتماً راز کسب درآمد را بهخوبی میداند. فکر میکنی او بتواند این راز را برای آدم احمقی مانند من روشن کند؟»
کوبی پاسخ داد: « بن سیر! سخنان تو از ته دل بر میآید و هر چه گفتی دریچه تازهای را به روی من گشود. حال میفهمم چرا هرگز ثروتی نیندوختهایم. علتش آن است که هرگز دنبال آن نبودهایم. تو به کار خود علاقهمند بودهای و هر روز زحمت بسیار کشیدی تا محکمترین ارابههای شهر بابل را بسازی. تلاش بسیار کردی و موفق شدی. من نیز آرزو داشتم که چنگ نواز ماهری شوم، و در این کار موفق بودهام. پس در هر زمینه که تلاش و کوشش کردهایم ، در همان زمینه به موفقیت رسیدهایم . خدایان نیز از این که در مسیر هدف خویش گام برداشتهایم، خرسند بودهاند. حال نوری میبینم که همچون خورشید در طالع ما میدرخشد. این نور ما را به سوی آموختن راز خوشبختی فرامیخواند. در پرتو این بصیرت تازه میتوانیم راههایی شرافتمندانه برای رسیدن به آرزوهای خود پیدا کنیم.»
بن سیر گفت: «بیا همین امروز نزد آرکاد برویم. بهتر است دوستان دوران کودکی خود را نیز دعوت کنیم زیرا معیشت آنها هم چنگی به دل نمیزند و بهتر از ما نیست. باشد که آنان نیز از دانش آرکاد بهرهای برند.»
کوبی گفت: «در میان دوستان ما، تو از همه اندیشمندتر بودهای و به همین خاطر است که دوستان زیادی داری. پس با تو موافقت میکنم. امروز به همراهی دیگر دوستانمان نزد او میرویم.»
مشخصات کتاب ثروتمندترین مرد بابل
- نویسنده: جورج ساموئل کلاسون
- مترجم: فاطمه باغستانی
- تعداد صفحات: 200 صفحه
- انتشارات: نسل نواندیش
- موضوع: موفقیت